صفحات

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

roozonline.com: Latest News - 19 new articles



roozonline.com: Latest News - 19 new articles

In This Issue...


خوابیدن پای استندآپ کمدی نظام

حامد احمدی

از سال ۱۳۸۸ چه‌ قدر گذشته؟ به روز و هفته و ماه و سال که باشد، قاطعانه شش سال. اما اگر پای تفاوت‌ها و تغییرها در میان باشد، واحد تخمین زمان از قرن هم می‌گذرد. در آن سال به عنوان نقطه‌ی پررنگ تنش و تحول، احمدی‌نژاد و موسوی و کروبی رو در رو هم نشسته بودند و درباره‌ی کلیت نظام حرف می‌زدند و حالا مسابقه در یک برنامه‌ی تلویزیونی، خندوانه، بین علی مشهدی و امین حیایی و ژوله است. آن زمان مردم دل‌واپس رایی بودند که لااقل در شعار و برنامه به صندوق "تغییر" و "دروغ ممنوع" انداخته بودند و حالا چشم‌ها و گوش‌ها رد تعداد پیامک‌ها و آرای استندآپ کمدین‌های تلویزیونی را می‌زند. در آن دوران مردم به خیابان آمدند و از "رای من کو؟" به "مرگ بر اصل ولایت فقیه" رسیدند و حالا در فیس‌بوک و اینستاگرام نبرد بین طنزنویسی‌ست که با خاتمی عکس دارد و بازی‌گری که در فیلم ضدفتنه بازی کرده! این‌ تصاویر که به شکلی مشخص و معلوم، متعلق به یک سرزمین واحد هستند، به زمان بُعد هولناکی داده‌اند و شش سال را به اندازه‌ی شش‌صد سال گود کرده‌اند! می‌توان سرکوب و افسرده‌گی را فهمید و به این خوش‌باشی و تفریح حق داد. حرف اصلی اما چیز دیگری است. برنامه‌ای تلویزیونی با پشتوانه‌ی دولتی و حکومتی در مدت کمی تبدیل به پدیده می‌شود. ظاهر خیرخواهانه است. خندیدن برای مقابله و مبارزه با مشکلات. اما این خنده‌های یک‌سان، بی‌حس و جراحی شده، بیش از هر چیزی خود ِ خنده، اصل ِ خنده را تبدیل به فعلی پوچ می‌کند. خنده‌، خنده‌ی سرخوشی نیست. با گروه سرودی مسخ شده طرف هستیم، که به هر چیزی می‌خندد. مهمانان برنامه، هر کسی که باشد، چیزی می‌گویند و این گروه بی‌حس ِ مسخ شده، با یک صدای واحد، تولید خنده می‌کنند. خندوانه‌ی صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی، کارخانه‌ی سری‌دوزی خنده است. هر حرف و مهمانی را جلو روی مخاطب می‌گذارد و خنده تحویل می‌دهد. فرقی بین خاطره‌گویی مهران غفوریان از پدر مرحوم‌اش و بذله‌پرانی حداد عادل و خاطرات‌اش از مقام رهبری نیست. مردم، این گروه یک‌سان، به تمام این داستان‌ها، خاطرات و موارد واکنشی شبیه به هم دارند؛ خنده! خنده‌ای یک‌جور. انگار که انسان تبدیل به دست‌گاه پخش صوت و تصویر شده باشد. در سال‌ ۱۳۸۸، همان دورانی که مردم سعی می‌کردند در عین حرکت گروهی، منفرد بودن خود را هم حفظ کنند، برنامه‌های طنز سیاسی آغاز شدند. از پارازیت تا بعدها آنتن؛ از آن‌ها به دکتر کپی و شبکه‌ی نیم. مسئله‌ی بغرنج مردم و حکومت که میان‌اش کلمه و خون، خواست و سرکوب، ریخته شده بود؛ با طنز و جوک و خنده یکی شد. خاشاک‌گویی رئیس دولت و فرمان حمله‌ و سرکوب رهبر که زمانی چون توهینی برخورنده، ایجاد حرکت و جنبش و مخالف می‌کرد، ملات و ماده‌ی ساخت برنامه‌های کمدی و طنز شد تا مردم تمام آن حرف‌ها و ادامه‌ و مشابه‌های‌اش را پای تلویزیون تماشا کنند و در ادامه طعنه مجریان و نویسنده‌گان را بشنوند و ارضاء شده به خواب شب‌شان برسند. آن موج با روی کار آمدن دولت نو، تدبیر و امید، فروکش کرد. برنامه‌های طنز سیاسی، یکی یکی تعطیل یا بی‌مخاطب شدند تا ناگهان، از جای دیگر، بدون این‌که پاس و سرویسی از آن‌سو و اسپک و آبشاری از این‌سو در جریان باشد؛ برنامه‌ی دیگری پدید آمد برای خنده و شادی و سرگرمی؛ که در اصل و اساس خود ضد تمامی چیزهایی‌ست که ادعای‌اش را دارد. سازنده‌گان "خندوانه" تم کلی را به مخاطب می‌دهند: خنده! و مخاطبان، از آن‌هایی که در استودیو هستند تا کسانی که در خانه نشسته‌اند، فرمان را اجرا می‌کنند: می‌خندند. دیگر دلیل و محتوای خنده مهم نیست. خنده به هر چیزی ممکن است. خنده از معنای درست و اصلی‌اش، رسیدن به لحظه‌ی شعف و سرخوشی، تهی شده. تبدیل شده به یک دستور لازم الاجرا. می‌توانید براساس سلیقه‌ی خود تصویر را با مراسم نظامی سیاسی اجتماعی کشور کره‌شمالی هم‌سان بکنید یا با نمایش‌نامه‌ی "کرگدن" نوشته‌ی "اوژن یونسکو" و آن سرزمین فرضی که آدم‌های‌اش یکی یکی، بی‌آن‌که خود بخواهند یا بفهمند، تبدیل به کرگدن می‌شدند و فضا را چنان تصرف می‌کردند که برای دیگران هم راهی جز همین هم‌شکلی نمی‌گذاشتند. حالا هم همه یکی شده‌اند. عین هم. بدون این‌که دلیل‌اش را بدانند یا برای فعل و حرکت و کنش‌شان، اگر چنین کلماتی دیگر مفهومی داشته باشد، بتوانند توضیحی بدهند. در کم‌تر از دو دهه "دانستن حق مردم است"ِ دوران اصلاحات، تبدیل به "خنده حق مردم است"ِ زمانه‌ی تدبیر و امید شده؛ دانستن و خنده قطب‌های متضاد این معادله نیستند. دانستن از هر روایتی حذف شده. کسی حتی دلیل خندیدن‌اش را نمی‌داند و این سرودخوانان شادی و خنده، همان گریه‌کن‌های دیروز روضه هستند که صحنه برای شیون و ضجه‌شان چیده می‌شد و غریزه‌شان جوری آموزش دیده بود که می‌دانستند اشک ریختن وظیفه‌ی سازمانی و شهروندی‌شان است. حالا مجلس روضه، تبدیل به شو خنده شده و فرشته‌های رمان میلان کوندرا، "کتاب خنده و فراموشی"، بی‌خنده‌ای شعف‌آمیز نوشته‌ی نویسنده‌ی چک را زمزمه می‌کنند که: "خنده‌ی عمیق به معنای زنده‌گی عمیق است." حالا زنده‌گی عمیق سال ۸۸، در بین تمام آن اشک‌ها و امیدها، شادی‌ها و شکست‌ها، به اقیانوسی دو وجبی ختم شده که از مردم امید و خنده‌ی دستوری می‌خواهد.

    


Sponsor message
powered byad choices

زنان هفته؛ از مرگ تا مبارزه

هفته‌ای که گذشت، هفته‌ی مبارزه‌ی زنان بود. نه فقط زنان ورزش‌کار ایرانی که با پوشش اجباری حکومت قهرمان فوتسال آسیا شدند. هفته‌ی پیش، هفته‌ی هما روستا، بازی‌گر ارزش‌مند تئاتر و سینمای ایران هم بود که کیلومترها دورتر از وطن‌اش پس از مبارزه با بیماری سرطان، دنیا را بدرود گفت؛ و هم‌چنین هفته‌ی دو آوازخوان مشهور دنیای غرب، جنیفر لوپز و شکیرا؛ که هر کدام به نوعی در ابتدای اخبار ایران و دنیا قرار گرفتند. شکیرا در سازمان ملل "تصور کن"ِ جان لنون را اجرا و به آیلان، پسرک کشته‌ی شده‌ی سوری، تقدیم کرد تا مقامات جمهوری‌اسلامی صحن و صحنه را ترک کنند و جنیفر لوپز به عنوان اولین سفیر جهانی زنان و دختران بنیاد زنان سازمان ملل برگزیده شد. در" قاب"، تصاویر این زنان را مرور، در "روایت" و "حکایت" فعالیت‌های‌شان را بازگو و در "تماشاخانه" گوشه‌ای از هنرشان را تماشا می‌کنیم. یک- هما روستا هما روستا با این‌که پیش از انقلاب فقط در فیلم "دیوار شیشه‌ای"- ساموئل خاچیکیان- حضور داشت، اما چند بار تصویرش به عنوان عکس یک، روی جلد مجلات آن سال‌ها منتشر شد. تصویر دیگری از هما روستا متعلق به سال‌هایی که هنوز با شمایلی دیگر تبدیل به بازیگر نقش اول سینمای ایران نشده بود. اولین حضور در سینمای پس از انقلاب؛ فیلم گزارش یک قتل ساخته‌ی محمدعلی نجفی در بزرگ‌داشت همسرش فقیدش "حمید سمندریان"؛ کارگردان شناخته شده‌ی تئاتر یکی از واپسین تصاویر؛ هما روستا در کنسرت سالار عقیلی دو-شکیرا شکیرا با این‌که در ایران امکان نشر قانونی ندارد اما میان ایرانیانی که زنده‌گی دیگری را در میان تصاویر ماهواره و اینترنت تجربه می‌کنند، کاراکتر محبوبی است. یکی از جنجالی‌ترین ویدئوهای شکیرا در کنار ریانا. ویدئویی که به  عنوان اثری با تم هم‌جنس‌گرایانه شناخته شد. شکیرا به واسطه‌ی ازدواج با پیکه بازیکن مشهور فوتبال، در ایران شهرت زیادی دارد. شکیرا در دوران بارداری. بعدها مهناز افشار بازی‌گر ایرانی هم تصاویری از دوران حامله‌گی‌اش در نشریات ایران منتشر کرد؛ البته با پوششی متفاوت! برخی از آوازخوان زن ایرانی که در خارج از کشورشان فعالیت دارند، از استایل و پوشش شکیرا پیروی می‌کنند و مورد انتقاد و تهاجم بخش‌های سنتی جامعه قرار می‌گیرند. شکیرا در سازمان ملل روی صحنه رفت و ترانه‌ی "تصور کن" از جان لنون را اجرا کرد تا مسئولان جمهوری اسلامی سالن را ترک بکنند. سه- جنیفر لوپز جنیفر لوپز به خاطر ویدئوکلیپ‌ها، فیلم‌ها و همین‌طور حضور در مسابقه‌ی محبوب آمریکن آیدل در ایران محبوبیت و شهرت زیادی دارد. کنسرت‌های جنیفر در کشورهای اسلامی هم‌واره با جنجال‌های بسیاری هم‌راه بوده. این آوازخوان برای حضور در مالزی به گروه‌های تندرو این کشور قول داد که از لباس‌هایی پوشیده‌تر استفاده بکند! اجرای جنیفر لوپز در افتتاحیه‌ی جام جهانی فوتبال 2014. ایران یکی از کشورهای شرکت کننده در مسابقات بود اما صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی افتتاحیه مسابقات را با سانسور هنرنمایی لوپز پخش کرد. او اینک به عنوان اولین سفیر جهانی زنان و دختران بنیاد زنان سازمان ملل برگزیده شده و به سرتاسر جهان سفر خواهد کرد تا پیام رسان مشکلات زنان و دختران باشد.

    


Sponsor message
powered byad choices

پایان وسوسه‌های زمین

مرضیه حسینی

هما روستا بازی‌گر تئاتر، سینما و تلویزیون، چهارم مهر در سالگرد تولد ۶۹ ساله‌گی‌اش از دنیا رفت. او که چند سالی به بیماری سرطان مبتلا بود، برای درمان نهایی به کشورآمریکا سفر کرده بود اما معالجه‌اش بی‌نتیجه ماند و روز گذشته در بیمارستانی در لس‌آنجلس درگذشت. هما روستا بیش‌تر در پس از انقلاب و به واسطه‌ی نقش‌های سینمایی‌اش شناخته شد. در فصلی که ستاره‌سازی از زنان ممنوع بود، او به همراه فاطمه معتمدآریا، سوسن تسلیمی و فریماه فرجامی تنها زنانی بودند که در نقش‌ها و کاراکترهایی حضور پیدا می‌کردند که وجه و بُعد اجتماعی داشت. با این دید و نگاه، سه نقش مهم روستا مربوط به فیلم‌های "پرنده‌ی کوچک خوشبختی"، "از کرخه تا راین" و "دو همسفر" می‌شود. در اولی او نقش یک معلم کودکان معلول را بازی می‌کرد و به شاگرد لال شده‌اش درس مقاومت و مبارزه می‌داد، در از کرخه تا راین که قهرمان اصلی‌اش مرد رزمنده‌ای بود، کاراکتر خواهری را داشت که ایران و خانواده‌اش را ترک کرده بود تا زنده‌گی تازه‌ای را در کشور آلمان آغاز بکند و در آخری نقش خانم دکتری را ایفا می‌کرد که پسرش به دلیل فعالیت سیاسی دستگیر و زندانی می‌شد. هما روستا به دلیل سابقه‌ی تئاتری، همیشه سعی داشت حضوری گزیده و سخت‌گیرانه داشته باشد و برای همین در سیر و نزول هنر بازی‌گری در ایران، آرام آرام به حاشیه رفت و سعی کرد بیش‌تر در زمینه‌ی تئاتر فعال باشد. با این همه هنوز و هم‌چنان هنرنمایی‌اش در فیلم‌هایی چون "مسافران" و "همه‌ی وسوسه‌های زمین" در یاد و خاطر سینمادوستان ایرانی باقی مانده است. پس از انتشار خبر درگذشت‌اش، که اولین‌بار در صفحه‌ی شخصی بهاره رهنما- بازیگر سینما و تلویزیون ایران- منتشر شد، همکاران او درباره‌اش و در رثای‌اش مطالب گوناگونی نوشتند. ابراهیم حاتمی‌کیا هما روستا را "بانوی فرهیخته‌ی هنر نمایشی ایران" خواند و محمدعلی کشاورز در صفحه‌ی اینستاگرام‌اش نوشت: "در آخرین تماسی که با هم داشتیم قرار شد هر دو صحیح و سلامت مجددا یک کار تئاتر بکنیم. اما حیف و صد حیف..." حسین پاکدل آخرین دیدارش با هما روستا را این‌طور روایت کرد: "آخرین بار در جشن تولد حمید، پیش از سفر دیدمش؛ همراه با گپی کوتاه، که فرصت اندک بود و میهمانان مراسم بسیار، گفتم: چگونه‌اید بانو؟ گفت: "این روزها حس می‌کنم لحظه‌ها محترم ترند." و دیدم هر دم در سنگینی نفس، کیفیت لحظه‌ها را حفظ می‌کند." و پوران درخشنده درباره‌ی هم‌کاری‌اش با او در فیلم "پرنده‌ی کوچک خوش‌بختی" چنین نوشت: " خوب به یاد دارم زمانی که می‌خواستیم فیلم را بسازیم با تمام وجودش تا پاسی از شب کنارمان می‌ماند و تمرین می‌کرد در حالی که همسر و فرزندش منتظر او بودند. شاهد بودم که ساعت‌ها کنار بچه ناشنوای فیلم می‌نشست و تلاش می‌کرد تا به درون این بچه راه یابد و گره‌ها و مشکلات یک کودک ناشنوا را درک کند. این بازیگر ارزشمند سینما و تئاتر ایران با این‌که کیلومترها دور از کشورش دنیا را ترک کرد، اما به گفته‌ی دوستان و هم‌کاران‌اش پیکرش برای خاک‌سپاری به ایران خواهد آمد. فهمیه خضرحیدری- روزنامه‌نگار ایرانی- که در ایران همسایه‌ی هما روستا و حمید سمندریان بوده، درباره‌ی حال و هوای آپارتمان محل سکونت این هنرمند پس از اعلام خبر درگذشت‌اش نوشته: "مادرم می‌گوید «ورودی آپارتمان‌شان را آب و جارو و معطر کردیم. حالا پسر خانواده باید بیاید و در را برای چند نفری که نزدیک‌ترند باز کند... آن حوض کوچک پر از کاشی‌های آبی، جلوی در خانه‌ بود؟ فواره‌ی کوچکش را باز کردیم. هما خانم خیلی دوستش داشت. در هیئت مدیره گفتم فواره باز می‌ماند تا او بیاید... همه منتظریم پیکرش به ایران برسد.»"

    


Sponsor message
powered byad choices

تلاش برای دنیایی بهتر

پیام رهنما

آواز شکیرا و سفرهای جنیفر لوپز زنان در حکومت‌ها و جوامع سنتی، در حاشیه قرار دارند. روش و منش سنتی با اسانس قوی مذهب، در حقیقت بسم‌الله قدرتمندی است که ذکر تمام وقت‌اش در کار منع و ممنوع کردن زنان از حضور در اجتماع است. تصویری که در سازمان ملل شکل گرفت؛ آواز خواندن زنی درباره‌ی خیال کردن دنیای بهتر و بیرون رفتن مسئولان حکومت جمهوری‌اسلامی از جلسه، شاید خلاصه‌ترین تصویر از روند همیشه‌گی بیرون راندن زنان از صحنه باشد. گرچه این‌بار آن که بر صحنه ماند زن آوازخوان بود و هیات سنتی مذهبی بودند که به اجبار بیرون رفتند. از سوی دیگر، در همین روزها، یکی دیگر از سلبریتی‌های غربی، جنیفر لوپز، به عنوان اولین سفیر جهانی زنان و دختران بنیاد زنان سازمان ملل برگزیده شد تا سفرهای خود را به زودی برای رساندن صدای زنان و دختران به گوش دنیا آغاز بکند. این دو تصویر شاید بتواند بخش کوچکی از همان دنیای رویایی "جان لنون" باشد. حکایت یک- حق ِ آواز شکیرا که سفیر حسن نیت یونیسف -صندوق کودکان ملل متحد- و از جمله حامیان پرشور حقوق کودکان در جهان به شمار می‌رود، در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک به روی صحنه آمد و ترانه‌ی معروف "تصور کن" از "جان لنون" را خواند.
او این ترانه را به آیلان و گلیب کوردی، دو کودک سه و پنج ساله‌ی پناهجوی سوری تقدیم کرد که روز ۳ سپتامبر، جسد بی‌جان‌شان در ساحلی در یونان پیدا شد.
این اجرا در حضور رهبران و هیأت‌های دیپلماتیک شرکت‌کننده در نشست "توسعه پایدار" هفتادمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد برگزار شد. اما آن‌گونه که خبرگزاری ها گزارش کرده اند؛ هیات دیپلماتیک ایرانی حاضر در این نشست، قبل از شروع اجرای شکیرا، سالن را ترک کرد و پس از پایان این اجرا، سر جای خود برگشت.
خبر شاید در نگاه اول نکته‌ی عجیب و تازه‌ای نداشته باشد. زنان نزدیک به چهار دهه است که در ایران اجازه‌ی آواز خواندن در مکان‌های عمومی را ندارند و نوع پوشش‌شان با سخت‌گیری‌های حکومت هم‌راه است. پس حضور شکیرا با لباس دیگرگونه و خواندن ترانه‌ در حضور همه، به طور طبیعی با واکنش مذهبی‌ها مواجه شد. از سوی دیگر، کشته‌ شدن دو کودک سوری که از کشورشان برای یافتن پناهی امن گریخته بودند، دنیا را بار دیگر متوجه نقش و حضور جمهوری‌اسلامی در سوریه و ناامن کردن فضا در آن منطقه کرد و مسلما تقدیم این ترانه از سوی شکیرا به کودکان کشته‌ شده‌ی سوری هم برای هیات ایرانی خوش‌آیند نبود. اما مسئله‌ی مهم در این میان تفاوت رفتار مسئولان حکومت اسلامی ایران در داخل و خارج مرزها است. در داخل ایدئولوژی حکومت مسلح به زور و فشار و نیروهای امنیتی و انتظامی قدرت این را دارد تا زنانی که از قوانین تخطی می‌کنند را در کم‌ترین زمان دستگیر و محاکمه کند. اما در صحنه‌ی بین‌المللی، جایی که مذهب و ایدئولوژی یاوران قدرت‌مند خود را ندارد، تنها کاری که مسئولان جمهوری‌اسلامی می‌توانند بکنند، ترک صحنه و جلسه است. جمهوری‌اسلامی که سبک زنده‌گی متفاوت را کلا به رسمیت نمی‌شناسد، سال‌هاست که بر زنان ایرانی فشار مضاعف می‌آورد تا حضور اجتماعی‌شان را کم‌رنگ بکند. در دنیای بیرون اما، زنان به دور از زنجیر و تاثیر مذهب و سنت، بر صحنه حاضر هستند تا چون شکیرا ترانه‌ی "جان لنون" فقید را با قدرت اجرا و دنیایی بدون حضور مذهب و مرز را آرزو بکنند. حکایت دو- حق سفر جنیفر لوپز، خواننده بازیگر آمریکایی به عنوان اولین سفیر جهانی زنان و دختران بنیاد زنان سازمان ملل برگزیده شد. این ستاره ۴۶ ساله به سرتاسر جهان سفر خواهد کرد تا پیام رسان مشکلات زنان و دختران در مناطق جنگی و کمپ های پناهندگان و حتی خیابان‌های نیویورک باشد. جنیفر لوپز می گوید:" مادر شدن به من کمک کرد که با مشکلات زنان و کودکان در جهان، آشنا شوم. اگرچه پیشرفت‌هایی صورت گرفته است اما همچنان کارهای زیادی مانده است که باید برای برابری جنیسیتی و دسترسی جهانی به درمان صورت بگیرد. من از این که به یونیسف پیوستم خوشحالم و مفتخرم از اینکه صدای بنیاد زنان سازمان ملل باشم تا زمانی که اطمینان حاصل کنم که زنان و دختران امنیت دارند، سالم هستند، امکان تحصیلات دارند و قدرت دارند." این خبر هم شاید چون اخباری مشابه از حضور چهره‌های مشهور در فعالیت‌های آزادی‌خواهانه و عام‌المنفعه، نظری را به خود جلب نکند. اما نکته‌ی جالب در برگزیده شدن جنیفر لوپز به عنوان اولین سفیر جهانی زنان و دختران بنیاد زنان سازمان ملل، هم‌زمانی آن با عدم حضور کاپیتان تیم ملی فوتسال بانوان ایران در مسابقات آسیایی است. جنیفر لوپز قرار است به زودی سفرهای خود را برای رساندن صدای زنان و دختران و مطرح کردن مشکلات‌شان آغاز بکند اما در سمت دیگر دنیا، نیلوفر اردلان، بازیکن تیم فوتسال ایران به دلیل عدم اجازه‌ی شوهرش موفق به حضور در بازی‌های آسیایی نمی‌شود تا این رقابت‌ها را از طریق اخبار سایت‌ها و رسانه‌ها دنبال کند و پس از قهرمان تیم فوتسال، بزرگ‌ترین آرزوی‌اش حضور در بازی‌های جهانی باشد؛ حضوری که منوط به اجازه‌ی همسرش است. این اتفاق راوی سویه‌ی تاریک کشورهای جهان سومی، همان کشورهای که خانم جنیفر لوپز می‌خواهد برای برابری و امکان تحصیل زنان‌شان بکوشد، است. سرزمین‌هایی که تنها مشکل و گرفتاری‌شان حکومت‌های بدوی و قوانین عقب‌افتاده نیست و بخش‌هایی از جامعه‌ی‌شان هم با چنین نگاهی همراهی دارد و برای تحمیل کردن خود در حقیقت تبدیل به پادو حکومت می‌شود تا بتواند از قوانین سخت‌گیرانه و غیرعادلانه‌اش به نفع خود استفاده بکند. فاصله‌ی جهان سوم و دنیای دیگر، روز به روز بیش‌تر می‌شود و پر کردن این حفره‌ی هولناک و خلاء خطرناک مسلما نه با سفرهای جنیفر لوپز ممکن خواهد بود، نه آواز شکیرا. زخم‌های قدیمی این سرزمین‌ها شاید تنها با خواست و اراده‌ی اهالی خودشان درمان بشود. مردمانی که پیرو ایدئولوژی‌های کهنه و سنت‌های ویران‌گر نباشند و لااقل در جایی و موقعیتی تفاوت خود را با حکومت‌گران‌شان نشان بدهند. حکومت‌گرانی که در غیبت قانون خودی و قدرت، صحنه‌ی آوازخوانی شکیرا را ترک می‌کنند تا در جای دیگر، یکی از افراد جامعه‌شان، به اعتبار و حمایت قانون، بتواند همسرش را از حق سفر و حضور در جایی که دوست می‌دارد، محروم بکند.

    

نبرد تیغ و تصویر زنان

فیلم‌هایی از هما روستا، شکیرا و جنیفر لوپز یکی از مشهورترین فیلم‌هایی که هما روستا در آن نقش‌آفرینی کرده، "مسافران"- اثر بهرام بیضایی- است. روایت خانواده‌ای که برای حضور در عروسی به سفر می‌روند اما جاده به مرگ ختم می‌شود. دیالوگ "ما همه‌گی می‌میریم" ِ "هما روستا" که رو به دوربین ادا می‌شود، حالا معنا و کیفیت دیگری دارد. پیش‌پرده‌ی مسافران نقش هما روستا در فیلم "از کرخه تا راین"، نقش خواهری‌ست که میزبان برادرش در کشور آلمان است. برادری که برای معالجه به آن‌جا آمده و در نهایت به دلیل ابتلا به سرطان خون از دنیا می‌رود. بخشی از گفتار تیزر این فیلم هنوز در یاد سینمادوستان باقی مانده: "حدیث شکفتن و پرپر شدن." پیش‌پرده‌ی از کرخه تا راین شکیرا در سازمان ملل ترانه‌ی "تصور کن" اثری از "جان لنون" را اجرا کرد. ترانه‌ای که دنیایی بدون قدرت و طبقه و مذهب را آرزو می‌کند. نماینده‌گان جمهوری‌اسلامی پیش از آغاز آوازخوانی شکیرا را جلسه را ترک کردند. "تصور کن" با صدای "شکیرا" پیش از این اتفاق اما صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی یک‌بار و به طور ناخواسته تصویر شکیرا را روی آنتن فرستاده بود. در جریان بازی دو تیم اسپانیا- ایتالیا، دوربین‌های تلویزیونی لحظه‌ای شادی شکیرا از موفقیت تیم ملی اسپانیا و همسرش پیکه را به تصویر کشیدند که در اثر غفلت ممیزهای صدا و سیما، این صحنه از شبکه‌ی سراسری جمهوری‌اسلامی پخش شد! شکیرا در صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی جنیفر لوپز در افتتاحیه‌ی جام جهانی فوتبال در کشور برزیل روی صحنه رفت و ترانه اجرا کرد. صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی با این‌که تمام بازی‌های این مسابقات را پوشش می‌داد، افتتاحیه را با تاخیر و با حذف صحنه‌های حضور جنیفر لوپز پخش کرد. ترانه‌خوانی جنیفر لوپز در افتتاحیه مسابقات جام جهانی برزیل با این‌که پخش صدا و ویدئوهای جنیفر لوپز در ایران قدغن است اما شهرام مکری یکی از کارگردان‌های سینمای ایران، ویدئویی از جنیفر لوپز را برای یک تبلیغ بازرگانی عین به عین کپی کرده؛ البته کپی‌ای مردانه! کپی ویدئو جنیفر لوپز برای ساخت آگهی بازرگانی در ایران

    

تا نیم‌ساعت دیگر

داستانک‌های امین فقیری دلقک دلقک ماموریت دارد تا ما را بخنداند. صورت ندارد. بینی‌اش قرمز نیست. نقش گریمی در صورتش به چشم نمی‌‌خورد. از خنده و تبعات آن تعریف می‌کند. می‌گوید: «خنده به زندگی انسان معنا می‌دهد.» ناگهان دهانش را تا اندازه‌ای که جا دارد باز می‌کند و قاه‌قاه می‌خندد. خنده‌ای رعدآسا. همه حیران به او نگاه می‌کنند. می‌گوید: «دست‌ها را ببرید بالا، این‌طور، بخندید، هاها، هاها، ها، هاها... دوباره تکرار کنید، می‌بینم بعضی‌ دست‌ها بالا نیست، به خودتان کم‌لطفی نکنید، با خنده درهای شادی را به روی خودتان باز کنید. بزرگان ما همه از خنده و درمان‌های معجزه‌گر آن تعریف کرده‌اند. می‌توانید بروید در پارک‌ها، میدان‌های بزرگ شهر نقش مرا بازی کنید و مردم غم‌زده را شاد کنید. هرکدام از شما یک استاد خنده هستید... و حالا تمرین برای زمانی که از سر کارتان باز می‌گردید. خیلی‌ها از حوادثی که در طول روز برای‌شان پیش آمده غمگین‌اند. دو دست را به جلو بگیرید، خوب دست‌ها را بکشید، نفس را حبس کنید، بعد به آرامی بیرون دهید. آن‌گاه با حالت گریه زانوها را آرام خم کنید و بنشینید، این‌طور، هه هه، هه هه، اوهو، اوهو، و بعد با خنده زانوها را راست کنید و بلند شوید.» اما دلقک هرگز نتوانست راست شود. زانوها به همان حال باقی ماند و طنین گریه‌اش جاودانه ماند! بدون این‌که او را بشناسند هر روز سر ساعت هفت بعدازظهراز خانه بیرون می‌آید. تقریبا چاق است. اما در راه‌رفتن چابک است. همیشه کیسه پلاستیکی همراهش است و بعضی مواقع هر دو دستش گیر است. محتویات کیسه گاه آشکار است و گاه پنهان. بادمجان، گوجه‌فرنگی، سیب‌زمینی با یکی دو موز. به او نمی‌برد کلفت باشد. شاید پرستار. آن‌هم تمام روز. کنار زن یا مردی که با نگاه بی‌رمق‌شان به او می‌نگرند بدون این‌که او را بشناسند. تا نیم ساعت دیگر مرد گفت: «تا نیم ساعت دیگر برمی‌گردم.» اما مرد نمی‌دانست که اگر خودش هم بخواهد نمی‌تواند برگردد. قدرت پیچیدن به چپ و راست را نداشت. چه خواسته به این‌که عقب‌گرد کند. سال‌هاست که مرد همچنان می‌رود. از در و دیوار و کوه و رودخانه می‌گذرد. کم‌کم از زن و بچه‌هایش چیزی به خاطر نمی‌آورد. فقط گاه‌گاهی لبخندی محزون چهره‌اش را می‌پوشاند. تمام منظرگاهش زندگی‌اش را به حیات گل‌های باغچه پیوند زده است. این‌گونه به خود قبولانده است که هرگاه گل‌های باغچه باریک و خشک شود، عمرش نیز به پایان می‌رسد. از دیدن یک شاخه‌ی پژمرده دلش می‌لرزد. او با دبه‌ای کوچک باغچه را آب می‌دهد. اکنون وضع بدنی‌اش به گونه‌ای است که نمی‌تواند دبه‌ی کوچک را بلند کند. الان یک سالی می‌شود که تمام گل‌ها خشک شده‌اند و خارهای خودرو تمام منظرگاهش را پوشانده‌اند. یادش نمی‌اید که روزی روزگاری گلی هم در باغچه روییده بود و او به آن‌ها دل بسته بود. خواب بعدازظهر بهاری صدای بچه در سکوت دو بعد از نیمه‌شب همه‌جا را می‌پوشاند. - تو را به خدا بابا قول می‌دم، دیگه از این کارها نمی‌کنم. بعدازظهرها درست هنگامی که می‌خواهد چشمم گرم شود و له‌له می‌زنم برای جرعه‌ای خواب، بچه با اسکیت تخته‌ایش که فرمان آن تا نزدیکی سینه‌اش می‌رسد، خرت خرت روی آسفالت زبر کوچه می‌ود و می‌آید. - پس من کی بازی کنم؟ - عصرها. کاردستی‌ات خیلی صدا می‌‌دهد. پسر با تعجب به وسیله‌اش نگاه می‌کند و آرام می‌گوید: کاردستی؟ سگ کوچولوی قهوه‌ای رنگ سگ، قهوه‌ای به خصوصی است. گردنش را شق و رق می‌گیرد. طلبکارانه به همه نگاه می‌کند. موهای سر و ابرویش شلال به پایین ریخته است. بلندی قدش به زور به پنجاه سانتیمتر می‌رسد. جلو صاحبش می‌دود. هر دری که باز می‌بیند، سر درون خانه می‌کند یا به درون می‌رود. پیرزن مایوسانه التماس می‌کند. «ای‌تی. ای‌تی نفس‌برم کردی. حالا دیگر می‌گذارمت و می‌روم، ها!» ای‌تی که نزدیکش نیست تا این تهدیدها را جدی بگیرد. اما پیرزن می‌داند که هیچ‌گاه این کار را نخواهد کرد. چون ای‌تی یادگار دخترش است که چندماه پیش سر زا رفت. چطور می‌تواند ای‌تی را به امید خدا رها کند. مش غلام مش غلام رفتگرم می‌گوید: «دخترم دانشگاه می‌رود. همین تابستان قبول شد.» در مقابل این خبر چه توقعی دارد. هیچ‌گاه رویش نشد بپرسد که دخترت چه سایز و قامتی دارد. با کم‌رویی می‌گوید: «اگر مانتویی، تی‌شرتی، کفش چندبار پوشیده‌ای...؟» مش غلام رفتگر نمی‌گذارد حرف پیرمرد تمام بشود. «بله بله خیلی خوب است!» مرد به داخل می‌رود و چند سررسید سال‌های گذشته را می‌اورد. جان می‌دهد برای یادداشت‌برداشتن و حل تمرین. مش غلام پلاستیکی از گوشه‌ی گاری دستی نارنجی‌اش بیرون می‌کشد و سررسیدها را داخلش جای می‌دهد. «باید بچه‌ها بیایند تا لباس‌ها را برایت جورکنند. مش غلام سرش را بلند نمی‌کند. مبادا که نگاهش در نگاه پیرمرد بیفتد. آرام گاری را هل می‌دهد و می‌رود.

    

تیر خلاص

ناهید عرجونی

بیانیه‌ها نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی
که لبخند وبوسه را
آزاد می‌خواهند
پای بیانیه‌هایی
که نمی‌خواهند
درختی قطع شود
پرنده‌ای بهراسد
چهار پایه‌ای بلغزد زیر پای کسی
پای بیانیه‌هایی
که
می ترسند کودکی گریه کند تیر خلاص ما راه می‌رفتیم و می‌خندیدیم
ما فقط ده ساله بودیم
و"سر جوخه "اسمی بود
که ریسه می‌رفتیم
ما چه می‌دانستیم
روبروی همین اسم
جویبارهای کوچکی از خون
به راه می‌افتند! ....
یکی از ما گفت "تیر خلاص"
از پسرها بود
هیچکدام‌مان نخندیدیم
خنده‌دار نبود
اصلا
زشت بود این بازی! تفنگ را ندیده بودم توی خیال‌های خودم بودم
توی فکر خیابانی
که داشت وطنم می‌شد
من داشتم به دست‌هایم فکر می‌کردم
به انگشت‌های نوازشگرم
حتی برای خیابان دست تکان دادم
من ندیده بودم که خیابان
وحشت زده است
من چشم‌های خیابان را
ندیده بودم
که بسته‌اند
توی خیال‌های خودم بودم
حتی برای خودم
شعر می‌خواندم
من فکر کردم
سربازی که به سمت من آمد
لبخند می‌زند
فکر کردم کاش
توی این خیابان
یک گلفروشی بود
من تفنگ را ندیده بودم
که شلیک می‌کند
قلب من گرم بود هنوز!

    

وردهای زمستانی

سه شعر از توماس ترانسترومر توماس گوستا ترانسترومر ( ۱۵ آوریل ۱۹۳۱ -  مارس ۲۰۱۵) نویسنده، شاعر و مترجم سوئدی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۱ میلادی است. ترانسترومر به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان اسکاندیناوی پس از جنگ جهانی دوم شناخته می‌شود و شعرهایش به بیش از ۶۰ زبان ترجمه شده است. ( در ویکی پدیا) یک چهره‌های گذشته‌ام را با خود حمل می‌کنم
چونان درختی که حلقه‌های سال‌هایش را،
حاصل جمع آنها
یعنی من . آینه تنها (میتواند ) آخرین چهره‌ مرا را ببیند
من چهره‌های روزگارانم با خود دارم . دو اتوبوس پيش می‌خزد در شب زمستانی مي درخشد چون ناوی در كاجستان جايی كه آبراهِ تنگ و گود مرده‌ای است راه. مسافرانی اندك : چندتايی پير و چند نوجوان. اگر بايستد و چراغ ها را خاموش كند جهان نابود خواهد شد. سه نوميدی مدار خويش را قطع می‌كند. دلهره مدار خويش را قطع می‌كند. لاشخور پرواز خويش را قطع می‌كند. نوری پرشور مي تراود، حتی اشباح جرعه‌ای می‌نوشند و نگاره‌های ما پديدار می‌شوند، جانوران سرخ آتليه‌های عصر يخبندان‌مان. همه چيز شروع می‌كند به نگاه كردن به دور وبر ما زير آفتاب می‌رويم صدها،صدها هر آدمی دری است نيمه باز كه به اتاقی می‌انجامد برای همه. اين زمين بی پايان در زير ما. آب می‌درخشد ميان درختان. دريا پنجره‌ای است رو به زمين.

    

بنگ

ساموئل بکت برگردان: منوچهر بدیعی همه معلوم همه سفيد بدن برهنه سفيد يک متر پاها چسبيده انگار به هم دوخته. نور حرارت کف زمين سفيد يک متر مربع ناديده هرگز. ديوارهای سفيد يک متر در دو متر سقف سفيد يک متر مربع ناديده هرگز. بدن برهنه سفيد ثابت فقط چشم‌ها اندکی. رد پاها درهم ريختگی‌ها خاکستری روشن تقريباً سفيد بر سفيد. دست‌ها آويزان از هم باز گودی کف دست رو به جلو پاها سفيد پاشنه‌ها چسبيده بر هم عمود. نور حرارت سطح‌ها سفيد تابان. بدن برهنه سفيد ثابت هوپ ثابت جای ديگر. رد پاها در هم ريختگی‌ها نشانه‌ها بي‌معنا خاکستری روشن تقريباً سفيد. بدن برهنه سفيد ثابت ناپيدا سفيد بر سفيد. فقط چشم‌ها اندکی آبی روشن تقريباً سفيد. سر گرد بالا گرفته چشم‌ها آبی روشن تقريباً سفيد ثابت روبه جلو سکوت در اندرون. همهمه‌های کوتاه اندک تقريباً هيچ همگان معلوم. رد پاها در هم ريختگيیها نشانه‌ها بی‌معنا خاکستری روشن تقريباً سفيد بر سفيد. پاها چسبيده انگار به هم دوخته پاشنه‌ها متصل بر هم عمود. رد پاها فقط نه تمام. فرضاً سياه خاکستری روشن تقريباً سفيد بر سفيد نور حرارت ديوارها سفيد تابان يک متر در دو متر. بدن برهنه سفيد ثابت يک متر هوپ ثابت جای ديگر. رد پاها در هم ريختگی‌ها نشانه‌ها بی‌معنا خاکستری روشن تقريباً سفيد. پاها سفيد ناپيدا پاشنه‌ها متصل بر هم عمود. چشم‌ها فقط ناتمام فرضاً آبی آبی روشن تقريباً سفيد. همهمه اندک تقريباً هيچ يک ثانيه شايد نه تنها. فرضاً اندکی صورتی بدن برهنه سفيد ثابت يک متر سفيد بر سفيد ناپيدا. نور حرارت همهمه اندک تقريباً هيچ همواره همان همگان معلوم. دست‌ها سفيد ناپيدا آويزان ازهم باز گودی کف دست روبه جلو. بدن برهنه سفيد ثابت يک متر هوپ ثابت جای ديگر. فقط چشم‌ها اندکی آبی روشن تقريباً سفيد ثابت رو به جلو. هم همة اندک تقريباً هيچ يک ثانيه شايد نفری. سرگرد بالا گرفته چشم‌ها آبی روشن تقريباً سفيد بنگ همهمه بنگ سکوت. لب‌ها انگار به هم دوخته ريسمان سفيد ناپيدا. بنگ شايد از طبيعتی يک ثانيه تقريباً هيچ از حافظه تقريباً هيچ. ديوارها سفيد هر کدام با آثار خود درهم ريختگی‌ها نشانه‌ها بی‌معنا خاکستری روشن تقريباً سفيد. نور حرارت همه معلوم همه سفيد تلاقی‌های سطح‌ها ناپيدا. بنگ همهمه اندک تقريباً هيچ يک ثانيه شايد اين معنايی از حافظه تقريباً هرگز. پاها سفيد ناپيدا پاشنه‌ها متصل بر هم عمود هوپ جای ديگر. دست‌ها آويزان از هم باز گودی کف دست روبه جلو پاها چسبيده انگار به هم دوخته. سرگرد بالا گرفته چشم‌ها آبی روشن تقريباً سفيد ثابت روبه جلو سکوت در اندرون. هوپ جای ديگر جايی همواره اما نامعلوم. فقط چشم‌ها فقط نه تمام فرضاً آبی حفره‌های آبی روشن تقريباً سفيد تنها رنگ ثابت روبه جلو همه معلوم همه سفيد سطح‌ها سفيد تابان بنگ همهمه اندک تقريباً هيچ يک ثانيه زمان نجومی از حافظه تقريباً هيچ. بدن برهنه سفيد ثابت يک متر هوپ ثابت جای ديگر سفيد بر سفيد ناپيدا قلب سوفل بی‌صدا. فقط چشم‌ها فرضاً آبی آبی روشن تقريباً سفيد ثابت روبه جلو فقط رنگ فقط نه تمام. تلاقی‌های ناپيدای سطح‌ها فقط يک تابان سفيد تا بی‌نهايت اگر نه معلوم پس نه. بينی گوش‌ها حفره‌ها سفيد لب‌ها ريسمان سفيد انگار به هم دوخته ناپيدا. بنگ همهمه‌ها اندک تقريباً هيچ يک ثانيه همواره همان همگان معلوم. فرضاً اندکی صورتی بدن برهنه سفيد ثابت ناپيدا همه معلوم بيرون اندرون. بنگ شايد طبيعت يک ثانيه با تصوير همان زمان اندکی کم تر آبی و سفيد در باد. سقف سفيد تابان يک متر مربع ناديده هرگز بنگ شايد از آن مفری يک ثانيه بنگ سکوت. رد پاها فقط نه تمام فرضاً سياه درهم ريختگی‌ها خاکستری نشانه‌ها بی‌معنا خاکستری روشن تقريباً سفيد هميشه همان. بنگ شايد نه تنها يک ثانيه با تصوير همواره همان همان زمان اندکی کم‌تر از حافظه تقريباً هيچ بنگ سکوت. افتاده اندکی صورتی ناخن‌ها سفيد تماماً. موهای بلند فروافتاده سفيد ناپيدا تماماً. جاي زخم‌ها ناپيدا به همان سفيدی که گوشت تن مجروح اندکی صورتی پيش از اين. بنگ تصوير اندک تقريباً هيچ يک ثانيه زمان نجومی آبی و سفيد در باد. سرگرد بالا گرفته بينی گوش‌ها حفره‌ها سفيد لب‌ها ريسمان سفيد انگار به هم دوخته ناپيدا تمام. فقط چشم‌ها فرضاً آبی ثابت روبه جلو آبی روشن تقريباً سفيد تنها رنگ تنها نه تمام. نور حرارت سطح‌های سفيد تابان فقط يک تابان سفيد تا بی‌نهايت اگر نه معلوم پس نه. بنگ طبيعت اندک بعيد تقريباً هرگز يک ثانيه با تصوير همان زمان اندکی کم‌تر همواره همان آبی سفيد در باد. رد پاها در هم ريختگی‌ها خاکستری روشن چشم‌ها حفره‌های آبی روشن تقريباً سفيد ثابت روبه جلو بنگ شايد معنايی بعيد تقريباً هرگز بنگ سکوت. سفيد برهنه يک متر ثابت هوپ ثابت جای ديگر بی صدا چسبيده انگار به هم دوخته پاشنه‌ها متصل بر هم عمود دست‌ها آويزان از هم باز گودی کف دست روبه جلو. سرگرد بالا گرفته چشم‌ها حفره‌ها آبی روشن تقريباً سفيد ثابت روبه جلو سکوت در اندرون هوپ جای ديگر که همواره اگرنه معلوم پس نه. بنگ شايد نه تنها يک ثانيه با تصوير همان زمان اندکی کم‌تر چشم تيره و سفيد نيمه بسته مژه‌های بلند التماس کنان از حافظه تقريباً هيچ. در دور دست برق زمان همه سفيد تمام همه از پيش هوپ برق ديوارها سفيد تابان بی‌آثار چشم‌ها آخرين رنگ هوپ سفيد تمام. هوپ ثابت آخرين جای ديگر پاها چسبيده انگار به هم دوخته پاشنه‌ها متصل برهم عمود دست‌ها آويزان از هم باز گودی کف دست روبه جلو سرگرد بالا گرفته چشم‌ها سفيد ناپيدا ثابت روبه جلو تمام. فرضاً اندکی صورتی يک متر ناپيدا برهنه سفيد همه معلوم بيرون اندرون تمام. سقف سفيد ناديده هرگز بنگ قديم ها اندکي تقريباً هيچ يک ثانيه کف زمين سفيد ناديده هرگز شايد از آن‌جا. بنگ قديم‌ها اندکی شايد معنايی طبيعتی ثانيه‌ای تقريباً هيچ آبی و سفيد در باد از حافظه ديگر هيچ. سطح‌ها سفيد بی آثار فقط يک تابان سفيد تا بی‌نهايت اگر نه معلوم پس نه. نور حرارت همه معلوم همه سفيد قلب سوفل بي‌صدا. سرگرد بالا گرفته چشم‌ها سفيد ثابت روبه جلو پير بنگ آخرين همهمه شايد نه تنها يک ثانيه چشم کدر سياه و سفيد نيمه بسته مژه‌های بلند التماس کنان بنگ سکوت هوپ تمام.

    

هویت ایرانی و زبان فارسی

شاهرخ مسکوب

بخش دوم – قسمت اول: اهل دیوان و نثر فارسی گردآورنده: بهرام دریایی همانطور که می دانیم زبان فارسی، از ستونهای اصلی ملیت ایرانی است، از آغاز دوران اسلامی تا عصر مشروطیت تحولاتی عمده داشته است که زمینه ساز زبان فارسی تکامل یافتهء امروزی است. در این تحول، بخصوص سه گروه – اهل دیوان، روحانیت و عرفا – نقش عمده بازی کرده اند. در این کتاب، نقش سه گروه یاد شده از زاویه ای اجتماعی و در ارتباط با کار کرد ملی و فرهنگی زبان فارسی بررسی و روشن می شود که با فارسی نوشتن چه رابطه ای داشته اند و چه نقشی، مثبت و یامنفی، در قبال آن بازی کرده اند. در صحبت از ملیت، زبان و تاریخ ، در بخش یکم، طبعا" از نخستین نثرهای فارسی سخن به میان آمد. اکنون می توان به این موضوع پرداخت که اهل دربار و دیوان بیشتر به چه زمینه هایی از نثر توجه داشتند، (ومنظور از "اهل دیوان"، فقط کسانی نیست که در دربار یا دستگاه حکومت، مقامی، شغلی یا وظیفه ای داشتند، بلکه همچنین کسانی است که از راه نوعی پیوند، مستقیم و نا مستقیم، مدام یا موقت، با دستگاه دولت سروکار داشتند، می توانستند بنویسند، و این دستگاه "خریدار" محصول کار و حرفهء آنها بود، از منجم و ریاضی دان گرفته تا طبیب و جغرافیادان و دبیرو مورخ). به هر حال با وجود اهمیت فوق العادهء نثر فلسفی و نیز نثر علمی و آثار بزرگانی چون ابوعلی، ابوریحان، خواجه نصیر، قطب الدین شیرازی، باباافضل ودیگران ، ناچار فقط می پردازیم به تاریخ و رسالات اجتماعی – آموزشی. در تاریخ هم توجه مان بیشتر به استنباط از تاریخ است نه کیفیت نثر تاریخ، که البته محتاج بحث و بررسی فنی طولانی است، و همچنین توجهی می کنیم به رابطه مورخ و دربار. استنباط مورخان ما از تاریخ نویسی واما در باب تاریخ، ما در دورهء اول، دونوع تاریخ داشتیم:- از طرفی شاهنامه ها و از طرف دیگر تارخ های متعارف مثل تاریخ بلعمی، تاریخ سیستان یا مجمل التواریخ و القصص، و تاریخ بیهقی و غیره. می توان تصور کرد وجود دو نوع تاریخ، نشان دواستنباط متفاوت ازتاریخ، و دو نقش مختلف فرهنگی و سیاسی است که انجام دادن آنرا از تارخ توقع داشتیم. جز هزار بیت دقیقی و شاهنامه فردوسی، متاءسفانه شاهنامه های نخستین همه از بین رفته است ولی از همین گنجینهء بازمانده، تاریخ "اساطیری – حماسی" ایران خواه شفاهی و خواه کتبی)، نگهدارهء خاطرهء قومی ما باقی مانده است. گذشته معنوی و مشترک، فرهنگ تاریخی هر قوم، مایهء پیوند افراد آن به یکدیگراست، آنها را از صورت آحاد جدا از هم در می آورد و بدل به اجزا و اعضاط یک کل واحد می کند. شاهنامه ها برای ما کار این فرهنگ گذشته و در عین حال زنده را می کرد. خاطره ها و یادگارهای قوم ایرانی را که در عین حال سرچشمه عواطف مشترک هم هست، را در خود نگه می داشت. قوم بی خاطره، مثل آدم بی حافظه است و این شاهنامه ها نمی گذاشتند ما مثل آدمهای از زیر بته در آمده بین گذشته و آینده، هاج و واج بمانیم، ما را در مکانی از زمان جا می دادند. این "تاریخ " ها (مثل شاهنامه)، به سهم خود جهان بینی قوم ایرانی را در خود نگه داشتند. نه فقط در بخش اساطیری و در داستانهای بزرگ پهلوانی بلکه حتی در سرگذشت پادشاهان ساسانی، در نطقهای تاجگذاری و نرم و رزم آنها نیز تصور از خوب و بد و دنیا و آخرت، استنباط از خدا و انسان، آئین کشورداری و روابط اجتماععی را می توان دید. جهان بینی قوم در تاریخی که طی صد ها سال از دوران پیش از تاریخ ساخته و پرورده شد، جای گرفت و نقش بست. در حقیقت در اساس هردوی آنها یک چیزند و خاطره و جهان بینی قوم، در پایه و بن، بهم میرسند. برداشت دینی از تاریخ در این دوره، برداشت مورخین از تاریخ، از زندگی اجتماعات بشری، دینی است. خدا جهان را طی چند روز آفرید، با آفرینش جهان زمان و به دنبال آن "تاریخ آغاز می شود. دنیا پس از اینکه آفریده شد، سرنوشتی دارد که باید با قیامت به انجام برسد. قیامت، پایان تاریخ است. اجتماعات بشری هم در این منظومهء کلی هستی جای دارند و ارادهء الاهی بر همهء احوال و ایام جاری است. نمونهء دیگری بیاوریم، تولد و مرگ هرکس، یعنی اول و آخر، یعنی تاریخ زندگیش، از پیش معلوم و محتوم است. برای اجتماعات بشری هم، نیروی محرک تاریخ، آنچه که اجتماع را متحول می کند، در داخل خود اجتماع نیست بلکه از عالم بالا و مطابق با مشیت الاهی است. مشیت الاهی در تاریخ حرکت تاریخ بنا بر اراده (مشیت) خداست. هیچ برگی ار درخت نمی افتد مگر به خواست و ارادهء او. اما مشیت الاهی دانسته نیست، انسان نمی تواند از آن سر در بیاورد، بدین معنا که شعور انسان آنرا ایجاد نکرده و در تحول آن نقش اساسی و کلی ندارد. به این اعتبار، در نظر مورخ، سرگذشت اجتماعی انسان همان تقدیر افراد و اجتماعات است، تقدیری که انسان خود در ساختن شالوده و استخوان بندی، در ترسیم خطوط کلی آن دست ندارد، چون ناشی از مشیت الاهی و غیر عقلانی است. همانطور که گفته شد ارادهء خداوند جاری می شود برای حکمتی که آن است. بشر باید از راهنمایی فرستادگان (پیغمبران) و حکمت خدا که دراجتماع بشری (درتاریخ) به ظهور می رسید عبرت بگیرد، اگر به فهم انگیزه (مشیت) راه ندارد ولی نتیجه را می تواند درک کند و راه رستگاری را بیابد. در چنین حالی، هدف از تاریخ نویسی، بیان مشیت الاهی، شرح تقدیر و سرنوشت اقوام است تا از گذشتگان عبرت بگیرند، و عبرت گرفتن یعنی دریافتن حکمت کار خدا به قدرتوانایی و به قدر سعادت خود و در نیتجه سازگارشدن، هماهنگی با مشیت الاهی (به زبان دیگر، ایمان و عمل به دین). سرمشق تاریخ نویسی مورخ دروهء اسلامی ما چنین الگویی را در نظر دارد که همان هدف قرآن را تقلید می کند. در نیتجه مورخ که برای عبرت، برای آموزش راه و رسم زندگی و رستگاری آخرت، ملاک و معیاری گویاتر از کتاب دین ندارد، بی اختیار بر می گردد به دین. فلسفهء این تاریخ نویسی، مذهبی است، یعنی جان و روح عالم پائین در عالم بالاست و خواست ن عآن عالم است که به این عالم به آنچه در اینجا می گذرد، به زیر و رو شدن و فراز ونشیب اقوام، معنی می دهد. در اینجا شاید اشاره ای به ابن خلدون بی فایده نباشد. او از مورخان اسلامی نادری است که نقد عقلی و منطقی را در شناخت اخبار و سنجش رویداهای تاریخی بکار می گیرد تا حقیقت و خرافه را از همدیگر تمیزدهد. ولی با اینهمه، اونیر معتقدست که ما در بهترین حکومت ها، کار کشورداری باید با رهنمودهای شریعت و در راه نجات آخرت باشد و جا به جا برای اثبات استدلالها و تاکید بر نتیجه گیریها، به آیه های قرآن استناد می کند. انگیزه های دیگر از دوره ای که تاریخ نویسی رواج داشت. موقعیت اجتماعی مورخ، وابستگی شدید او به امرا و حکام، سبب می شد که تاریخ نویسی تحت الشعاع قرار گیرد و دفاع و ستایش اعمال سلاطین مستبد و چاپلوسی و نملق (درآثار بعضی از مورخان جیره خوار دربار) شرافت حرفه ای وملاحظات اخلاقی مربوط به آن و به طورکلی حقیقت جویی را از یاد ببرد. حرفهء چنین مورخی تاریخ نویسی نیست، تملق است که بی آن "امورات" ش نمی گذرد. باید توجه داشت مورخی که در حکومت خودسرانه و دلبخواه تیمور و محمود و دیگران بسر می برد، اگر طعم "استبداد آسیایی" آنها را نچشیده باشد لااقل از دور دستی بر آتش دارد. شاه طهماسب اول در تذکره شرح حال خودش اینطور و،  آورده:- ای به کوشش فتاده در پی بخت بخت و دولت به کاردانی نیست هر که را جاه ومال و حشمت نیست جز به تاءیید آسمانی نیست پادشاه است، خودرا اولوالامر و سلطنتش را ناشی از تاءیید آسمانی می داند و براین اساس اعمال خودش را توجیه می کند. در چنین دوره هایی کمتر مورخی در بند هدفهای اخلاقی و مسائل نظری است. تارخ نویسی کسب وکاری دیوانی است برای جیفهء دنیایی. در دورانهای انحطاط اجتماعی واخلاقی در آن فضای فرهنگ اسلامی و برداشت مذهبی در آثار مورخان مغرض و متملق (که متاسفانه کم هم نبوده و نیستند) تاریخ نویسی بدل به وسیله ای می شود برای توجیه و حتی ستایش هر کشتار و ستمی. تاریخ و اخلاق در تکوین و بافت تقریبا" همهء تاریخهای ما، در باطن فکر، اخلاق وجودارد، منتها در هر دوره ای اخلاقی که به شرایط فرهنگی و غیرفرهنگی آن دوره مربوط می شود. شاید بهتر باشد مثالی بزنیم. اخلاق ناسخ التواریخ سپهر با اخلاق تاریخ بیهقی فرق دارد. تاریخی که با وچود آن، احتیاجی به تاریخای دیگر نیست، چون ناسخ آنهاست و هیچ نشانی از تواضع اهل حقیقت در آن نیست! و برای همین دربارهء قتل امیر کبیر چیزهایی نوشته که مربوط به رضایت خاطر قاتلان است، نه حقیقت. بیهقی قتل حسنک را می نویسد و مورخ الدوله سپهر قتل امیرکبیر را، تمایز عظیم اخلاقی دو نویسنده، در بیان ایندو واقعه خوب پیداست. توجه به جلوهء بیرونی تاریخهای دست اول ما (به فارسی و عربی) که از حملهء اعراب به ایران صحبت می کنند معمولا" از آن ساخت اجتماعی و طبقاتی، از رابطهء دولت و ملت، طبقات با یکدیگر، نقش دین، فساد اجتماعی و اخلاقی، بارسنگین مالیاتی، فقر، ظلم و.... آنچه در اواخر دورهء ساسانی می گذشت و سبب شد که چنان امپراطوری بزرگی به این آسانی فروریزد، کمتر حرف می زنند.و آن چیزیکه بیشتر نظر را جلب می کند، جنگ جلولا، نهاوند، کشته شدن یزدگرد به دست آسیابان و لشکرکشی ها و فتوحات است. در ضمن فراموش نشود که عرب به ایران می آید و دین تازه ای می آورد. در نظر مورخ مسلمان این دگرکونی، مشیت الاهی است، باید دین محمدی رواج یابد و خلق خدا به این دین خدا بگروند. اگر اواخر دورهءساسانی وضع بهتری داشت، اگر آن فساد و پوسیدگی اجتماعی و فرهنگی نبود در نظر او (مورخ مسلمان) باز نتیجه همین بود. درنظر مورخ مسلمان، اصل ورود به اسلام است نه شکل این ورود. با چنین برداشتی، طبعا" توجه مورخ برای علت رویدادها، علت اصلی آنها، گذشته از زمین، متوجه آسمان هم هست. او اما علت و سبب را در اینجا نمیبیند و در نتیجه تمام نیرو و توانایی، تمام هوش و حواس خود را صرف کاویدن پدیده ها، علل و انگیزه های این جهانی، دنیایی و اجتماعی نمی کند. در اینجا باید به یک نکته هم توجه کرد، و آن اینست که چنین قضاوتهایی به این شکل، کلیشه ای و آسان است ولی منصفانه نیست، کار ذهن تنبل است. شناخت نیروهای پنهانی، درونی و نظر داشتن به حوادث نمایان بیرونی، امری جدید و مربوط به علوم انسانی در دوره های اخیر است. کنجکاوی مورخان و یا جویندگان قرنهای گذشته، از حدودی جلوتر نمی توانست برود، از حدود صداقت، آگاهی و دقت شخصی. بررسی بسیاری از پدیده ها و روابط اجتماعی، ممکن نبود منظم (سیستماتیک) و روش دار (متدیک) انجام بگیرد، چون هنوز کار کرد بسیاری از این پدیده ها و روابط ناشناخته بود.

    

مالنای مسلمان

یوسف محمدی

نگاهی به سریال تنهایی لیلا تم‌های محبوب و کلیدی سازمان یک به یک شکست می‌خورند. پس از انتقادهای بی‌شمار از پروژه‌ی وزارت اطلاعات، تعبیر وارونه‌ی یک رویا، این یکی سریال، تنهایی لیلا، هم در کنار بی‌توجهی تماشاگران عام با اعتراض مخاطبان مذهبی خود مواجه شد. سریالی که در ظاهر قصد داشت "سبک زنده‌گی اسلامی" را بنا به خواست مقام رهبری ترویج بدهد، نهایت و آخرش به جایی رسید که همان مخاطبان دل‌بسته‌ی مذهب و سنت، به دلیل تصویر نادرست از خودشان، به آن معترض شدند. به نظر می‌رسد در این بی‌اعتقادی عمومی که داستان‌گوی مجموعه‌های سرگرم‌کننده‌ی صدا و سیما، نه هنرمندان، که مسئولان و مدیران هستند؛ دیگر کسی تحت تاثیر نمایش‌ها و سریال‌هایی با مضامین رسمی و پیام‌های حکومتی قرار نمی‌گیرد و هر تلاشی برای متحول کردن مخاطب تلویزیونی، که ترجیح‌اش سریال‌های ترکی با روابط درست‌تر و انسانی‌تر است، تبدیل به ضد خودش می‌شود. تم "تنهایی لیلا"- کارگردان: محمدحسین لطیفی- از این قرار است: سبک رهایی‌بخش زنده‌گی اسلامی و داستان این‌گونه ساخته و تعریف شده: دختری پس از سال‌ها زند‌ه‌گی در آمریکا- مثلا نمادی از سبک زنده‌گی غربی- برای فروش زمین‌اش به ایران برمی‌گردد و با متولی یک امام‌زاده- نماد زنده‌گی اسلامی- آشنا و عاشق‌اش می‌شود و رفتارها و روش‌های قبلی خود را تغییر می‌دهد. اما ملزومات درام، ایجاد تعلیق و تنش و ماجرا، آرام آرام پیام سریال را دگرگون می‌کند. سازنده‌گان و نویسنده‌گان مجموعه برای نشان دادن مصائب لیلا، او را در بطن یک محله‌ی مذهبی رها می‌کنند تا او انواع و اقسام بلاها و بدبختی‌ها را تجربه بکند و در همان گام نخست، تصویر جامعه‌ی مذهبی چنین باشد: مردمانی دهن‌بین، دروغ‌گو، تهمت‌زن و هیز. لیلا پس از فوت ناگهانی همسرش، متولی امام‌زاده، در میان آدم‌هایی تنها می‌ماند که همه سنتی و مذهبی هستند اما یا برای‌اش دام پهن می‌کنند که صاحب‌اش بشوند یا پشت سرش مشغول غیبت درباره‌ی فسادهای فرضی اخلاقی‌اش هستند. جامعه‌ی کوچک مذهبی، محله‌ای پرت و سنتی، ناخواسته به شکل یک جنگل افسارگسیخته و ناامن تصویر شده تا به این ترتیب تنهایی و مقاومت لیلا برجسته بشود اما در حقیقت چیزی که به چشم مخاطب می‌آید درنده‌گی مذهبی‌ها و سنتی‌ها است. سریال که تم ابتدایی‌اش را براساس داستان مشهور "میرداماد" بنا کرده- طلبه جوانی که جلو نفس‌اش را مقابل دختری غریبه می‌گیرد و بعد با او ازدواج می‌کند- در ادامه تبدیل به نسخه‌ای اسلامی از فیلم مشهور مالنا- با این تم: زنی تنها در میان اجتماع مردان حریص- می‌شود. محدودیت‌ها اما نه اجازه می‌دهند داستان "میرداماد" باورپذیر بشود و نه رنج مالنای مسلمان. لیلا که نیمه‌شب به اجبار پناه به امام‌زاده‌ای دور افتاده می‌برد، جوان متولی را دچار وسوسه می‌کند. جوان برای غلبه بر نفس خود، دست‌های‌اش را روی آتش می‌گیرد تا دختر قصه با دیدن زخم و تاول او عاشق‌اش بشود. در شرایط طبیعی مسلما تحریک شدن با دیدن دختری که حجاب معمول- مانتو و روسری- دارد نه وجهه مثبت که امتیاز منفی محسوب می‌شود و جز این، مورد تجاوز قرار نگرفتن، که پایه و کف خواست یک زن در دنیای متمدن است، در "تنهایی لیلا" تبدیل به فعل فوق‌العاده‌ی متولی جوان می‌شود که عقل و دل دختر را با هم یک‌جا می‌برد. در ادامه، وقتی سریال وارد فاز "مالنا"یی، خود می‌شود هم داستان به همین ترتیب است. سازنده‌گان سریال معلوم نمی‌کنند کدام مشخصه‌ی لیلا باعث شده که مردان محله برای به دست آوردن‌اش رقابت بکنند. اگر در "مالنا" جذابیت جسمی زن، بی‌اخلاقی مردان فیلم را عیان می‌کند، در "تنهایی لیلا" تنها موردی که به عنوان جاذبه‌ی خاص زن مطرح می‌شود، بچه‌دار بودن‌اش است! و همین مورد باعث می‌شود که یکی از مردان که همسرش نازاست، جذب او بشود و برای تصاحب‌اش نقشه بکشد و دسیسه بسازد. در حقیقت سانسور و ممیزی‌های معمول صدا و سیما، در کنار عدم درک سازنده‌گان سریال از مضمونی که به سمت‌اش رفته‌اند، "تنهایی لیلا" را تبدیل به پازلی ناقص و کج و معوج کرده که هیچ‌کدام از بخش‌های‌اش با هم هماهنگی ندارند. جوان مذهبی عملا شخصیتی شهوت‌زده تصویر شده و دختر قصه که به قول خودش "تمام بیابان‌های آمریکا را تنهایی گشته" و لابد اتفاقی هم برای‌اش نیفتاده، ناگهان انگار که با چیز جدیدی مواجه شده باشد، مورد تجاوز قرار نگرفتن، عاشق چنین کاراکتری می‌شود. پس از مرگ متولی هم، لیلا با پوشش سنتی تازه کشف کرده و بچه‌ای در بغل، تبدیل به سوژه‌ی قصه‌های سکسی محله می‌شود تا سریال به طور ناخواسته تصویری شفاف و درست از جامعه‌ای مذهبی به مخاطب خود نشان بدهد. مسئولان صدا و سیما دو دهه است که با رقیبی به اسم شبکه‌های ماهواره‌ی مواجه هستند و همین باعث شده که همیشه در موضع واکنش نشان دادن باشند. واکنشی برای رقابت و از میدان به در کردن شبکه‌هایی که در تنوع و جذابیت برای مخاطب عام با شبکه‌های بی‌شمار صدا و سیما قابل مقایسه نیستند. حالا در این فصل جدید که اقبال عمومی مخاطب عام ایرانی به سمت سریال‌های ترکی است، مدیران صدا و سیما قصد دارند روی یک تیغ دو لبه حرکت بکنند. هم جذابیت‌‌های عام را نمایش بدهند و هم پیام مورد نظر و رسمی را به گوش مخاطب برسانند. پروژه‌ی ابتر و ناقص "تنهایی لیلا" یکی از مثال‌های این رویه‌ی ناکارآمد است. مخاطب عام سریال‌های ترکی را برای نمایش بی‌واسطه و سانسور شخصیت‌ها دنبال می‌کند و خوب یا بد بخشی از زنده‌گی خودش را در آن می‌بیند. اما وقتی به شبکه‌های رسمی و حکومتی می‌رسد با شخصیت‌هایی مواجه می‌شود که ربطی به این دوران و شرایط و روزگار ندارند. کاراکترها در کشاکش واقعی بودن و الگو بودن تبدیل به پیکره‌های پاره شده و از رقم افتاده شده‌اند که کسی نگران سرنوشت و زنده‌گی‌شان نمی‌شود. مخاطب "تنهایی لیلا" وقتی از دل جامعه‌ی امروز به خانه و شبکه‌های تلویزیونی پناه می‌برد، به خوبی می‌داند دیگر نه جوان مذهبی برای مقابله با نفس‌اش دست‌‌اش را می‌سوزاند، نه دختری امروزی و مدرن، به خاطر این‌که به‌اش تجاوز نشده، حاضر است بدن و زنده‌گی‌اش را در طبق اخلاص نذر امام‌زاده بکند. دیدن این تصاویر تقلبی از اجتماع است که مخاطب را پس می‌زند، تا خیلی راحت ریموت کنترل را بردارد، کانال را عوض بکند و با دیدن سریال‌های کشور همسایه لااقل کمی از وجود خودش و پیرامون‌اش را روی صفحه‌ی تلویزیون لمس و رویت بکند.

    

"گل سرخ"؛ ایران بدون تابو

ژان پی‌یر پرن فیلم جدید سپیده فارسی که روز چهارشنبه به اکران درآمد، با به تصویر کشیدن صحنه‌های آمیزش و شورش دانشجویی چالشی برای حکومت مذهبی تهران به وجود آورده. در میان خطوط قرمزی که باید ازسوی فیلمسازان ایرانی رعایت شود، مقوله‌های جنسیت و مذهب در رتبه بالاتری قرار دارند و به هیچ وجه قابل گذر نیستند. اغلب موارد ممنوعه صرفاً به ایران مربوط نمی‌شوند و کل جهان اسلام را در برمی‌گیرند. سپیده فارسی، کارگردان جوان، با نشان دادن بدن‌های برهنه و صحنه‌های عشق‌بازی همراه با کلماتی زننده و همچنین نشان دادن آیت‌الله‌ها به عنوان مخالفان نسل جوان ازطریق تصاویر شورش مردمی که پس از انتخابات محمود احمدی نژاد روی داد، تمامی تابوها را درهم شکسته. شور و حرارت داستان فیلم ساده است: گروهی از جوانان معترض که ازسوی بسیجیان تحت تعقیب‌اند، به منزل علی می‌آیند. او درنهایت راضی می‌شود در را به روی آن‌ها بگشاید. پس از اینکه خطر رفع می‌شود، همه آن‌ها از خانه علی می‌روند، به جز سارا که درنهایت معشوقه این مرد کم‌حرف می‌شود. علی با کتاب‌هایش زندگی می‌کند و در انتظار مجوز خروج از ایران است تا به خانواده خود که به کانادا مهاجرت کرده‌اند بپیوندد. یک زندگی پرحرارت و شهوت‌انگیز میان این دو پشت درهای بسته شکل می‌گیرد: سارا که تمامی شور و هیجان خود را بر سر "جنبش سبز" گذاشته و علی که زندانی تاریکی‌های سنگین درون خود است و با بی‌تفاوتی کامل شورش مردم را که امواج‌اش به خیابان محل زندگی او نیز رسیده نظاره می‌کند. این جنبش تأثیر خود را بر روی او می‌گذارد و به او شوق زندگی می‌دهد. علی سن پدر سارا را دارد و انقلاب پیشین را که به دوران دیکتاتوری شاه پایان داد تجربه کرده. به علاوه، او یکی از فعالان گروه‌های چپ‌گرا بوده که در آن زمان تعدادشان کم نبود و به تدریج به حاشیه رانده شدند. او انقلاب کرد تا جهان را تغییر دهد، ولی سارا چنین نمی‌اندیشد، چرا که ایده‌آلیست نیست. او صرفاً به دنبال آن است که زندگی کند. سارا با حالتی مؤاخذه‌گرانه به علی می‌گوید: "اگر شما در آن زمان موفق شده بودید، ما امروز در این فلاکت زندگی نمی‌کردیم." "گل سرخ" قبل از هر چیز کشف پرتگاهی است که میان دو نسل، دو طرز فکر، و دو برداشت متفاوت از جهان فاصله انداخته. افکار گذشته به قدرت کتاب و ایدئولوژی پایبند بودند، ولی افکار امروزی متوسل به کتاب نیستند و کار خود را با توئیتر پیش می‌برند. به همین دلیل، شیوه انقلاب آن دو با یکدیگر متفاوت است. تنها راه چاره در قالب هوس و شهوت نمایان می‌شود که در آنجا نیز سوءتفاهم‌هایی وجود دارد. سارا اعتراف می‌کند که با عشق‌بازی این امید را در سر داشته که ذهن خود را از حرف‌های رکیک و تهدیدهای بسیجیان به تجاوز پاک کند. ولی ابهام در شخصیت علی به مراتب بیشتر است. ازسوی دیگر، می‌بینیم که رقیب آن‌ها هیچ تغییری نکرده. آن‌ها هر دو نسبت به ارزش‌های یکسانی وحدت معنوی دارند. و از همین حیث می توان اذعان داشت که آنها برنده واقعی هستند. سپیده فارسی این صداقت را داشته که در فیلم خود نشان دهد شورش ۲۰۰۹ به ویژه ازسوی محله‌های مرفه تهران انجام شده و برخلاف انقلاب قبلی، "پایین شهر" نقشی در آن نداشته. گل سرخ، فیلمی سیاسی، که علی رغم یک پایان ضعیف به شدت به مذهبی‌ها حمله کرده و هیچ تردیدی نیز دراین زمینه به دل راه نداده. گل سرخ تصنعی بودن تولیدات کنونی سینمای ایران را به خوبی نشان می‌دهد. این فیلم در یونان تصویربرداری شده، ولی بازیگران آن ایرانی هستند. خطری که آن‌ها به جان خریده‌اند این است که دیگر هرگز نخواهند توانست به کشور خود بازگردند.

    

مرگ در منا، محمد در سینما

برگزیده‌گان هشتمین جشنواره فیلم‌های ایرانی سان‌فرانسیسکو هشتمین جشنواره فیلم‌های ایرانی سان فرانسیسکو 4 تا 6 مهر در آمریکا برگزار و برگزیده‌گان‌اش اعلام شد. در این جشن‌‌واره که فیلم‌های چون چاه (امیررضا جلالیان)، مکعب (فرهاد نجفی فرد)، شش قرن و شش سال (مجتبی میرتهماسب)، مرد نمکی (سجاد موسوی)، من می‌خوام شاه بشم (مهدی گنجی)، پرچم ساحل (سارا سعیدان)، ناواضح (شهریار صیامی شال)، یکی از هزاران (باران محمد ریحانی)، بوی باروت (فرشید عبدی)، تهران (مسعود معین)، امروز (سیدرضا میرکریمی)، رخ دیوانه (ابوالحسن داودی)، تابو (خسرو معصومی) و... حضور داشتند، فیلم "تابو" به کارگردانی خسرو معصومی به عنوان فیلم برگزیده انتخاب شد و ابوالحسن داوودی برای کارگردانی "رخ دیوانه" جایزه‌ی بهترین کارگردانی را دریافت کرد. پرویز پرستویی و الناز شاکردوست به ترتیب بهترین بازی‌گر مرد و زن شناخته شدند. میترا تبریزی برای فیلم‌نامه‌ی "تابو" و نادر معصومی برای فیلم‌برداری همین فیلم جایزه گرفتند. در بخش مستند و انیمیشن هم  مستند " من می‌خوام شاه بشم" به کارگردانی "مهدی گنجی" جایزه دریافت کرد و به انیمیشن "یکی از هزاران" کاری از " محمد ریحانی" هم جایزه‌ای اهدا شد. جشنواره فیلم‌های ایرانی سان فرانسیسکو هم‌چنین در بخش فیلم‌های کوتاه و ویدئو کلیپ هم فعال است و در این بخش هم به برگزیده‌گان و برنده‌گان جوایزی تعلق گرفت. اسکار، محمد و مانور سیاسی انتخاب فیلم محمد ساخته‌ی مجید مجیدی به عنوان نماینده ایران برای رقابت در اسکار غیرانگلیسی زبان واکنش‌های زیادی در رسانه‌های داخل و خارج کشور به هم‌راه داشت. پیش از این هم رسانه‌های اصول‌گرا با گمانه‌زنی مبنی بر عدم موفقیت محمد در اسکار از مسئولان سینمایی خواسته بودند که فیلم دیگری را برای این رقابت‌ها انتخاب کنند اما در نهایت خبر حضور این فیلم در اسکار، پیش از اعلام رسمی هیات انتخاب، در روزنامه‌ی "سینما" به سردبیری "فریدون جیرانی" منتشر شد. پس از این اتفاق روزنامه‌ی شرق در مطلبی به قلم جواد طوسی این انتخاب را به نوعی مانور سیاسی دانست. طوسی در مطلب خود می‌نویسد: " جدا از لزوم ساخت و تولید سنجیده و هوشمندانه‌ آثاری چون محمد برای سنگ محک‌خوردن سینمای ایران در وجه «هنر – صنعت» و قواعد حرفه‌ای این رسانه و جذب بازارهای جهانی، آیا این گزینش مبتنی ‌بر نگاهی دقیق و کارشناسانه با درنظرگرفتن سلایق و علقه‌های مضمونی و ساختاری و سیاست‌های تاکتیکی اعضای آکادمی اسکار بوده یا هدف، بیشتر یک مانور و حضور حساب‌شده سیاسی، فرهنگی و مذهبی به‌شمار می‌آید؟ این‌گونه به‌نظر می‌رسد ما در اینجا هم ترجیح داده‌ایم از فرصت به‌دست‌آمده استفاده کنیم و فرهنگ و هنر را با سیاست پیوند دهیم و اعلام موجودیت کنیم و زیاد برایمان رعایت قواعد بازی و بالابردن ضریب شانس پذیرفته‌شدنمان، اهمیت و محلی از اعراب نداشته است."
این دومین بار است که فیلم از مجیدی برای حضور در اسکار برگزیده می‌شود. پیش از این هم انتخاب فیلم "بچه‌های آسمان" با حاشیه‌های زیادی اتفاق افتاد و در نهایت هم موفقیتی در اسکار به دست نیاورد. خانه‌ی سینما و ساخت مستند حادثه‌ی منا رضا میرکریمی مدیرعامل خانه سینما که حکومت سعودی را مسئول حادثه‌ی منا می‌داند، از این حکومت خواسته تا با دادن ویزا به فیلم‌سازان ایرانی اجازه بدهد چند فیلم مستند برای روشن شدن حقیقت ساخته بشود. صبح یکشنبه ۵ مهر ماه جلسه‌ای فوری برای حمایت و ابراز همدردی با بازماندگان حادثه "منا" با حضور هیات مدیره خانه سینما و اهالی سینما در محل خانه سینما برگزار شد. پس از این جلسه مدیرعامل خانه‌ی سینما، رضا میرکریمی، در گفت‌وگو با خبرنگاران گفت: "حکومت سعودی به عنوان برگزارکننده مراسم حج مسئول تمام اتفاقات رخ داده در "منا" است." میرکریمی در ادامه‌ی صحبت‌های‌اش از تشکیل کمپینی برای روشن شدن حقیقت با هم‌کاری خانه‌ی سینما و موزه‌ی صلح خبر داد و گفت: "یکی از پیشنهادهایی که امروز از سوی حاضران در جلسه ارائه شد، این بود که از مجاری حکومتی و عمومی سعودی درخواست کنیم تا به گروهی از فیلمسازان ما اجازه دهند تا با حضور در عربستان، فیلم های مستندی را برای روشن شدن حقیقت تولید کنند." به دعوت خانه‌ی سینما قرار است فردا دوشنبه ۶ مهر ماه، ساعت ۶ بعد ازظهر، تجمعی در خانه شماره ۲ سینما واقع در خیابان وصال با حضور سینماگران و هنرمندان دیگر رشته‌های هنری با هدف همدردی با بازماندگان حادثه‌ی "منا" برگزار می شود. مجریان صدا و سیما و تسخیر اینترنت با سخت‌گیرهای بیش از اندازه‌ی سازمان صدا و سیما و کنار گذاشتن تعداد زیادی از تهیه‌کننده‌گان و مجریان، به نظر می‌رسد جریانی موازی با صدا و سیما در حال شکل‌گیری است که اجازه دارد آزادانه برنامه بسازد، از خط قرمزهای مرسوم عبور بکند و در نهایت برنامه‌های‌اش را از راه اینترنت منتشر و پخش بکند. در تازه‌ترین این برنامه‌ها، رضا رشیدپور که سابقه‌ی هم‌کاری نزدیک با دانشگاه آزاد اسلامی و دولت حسن روحانی را دارد،
سال‌هاست از صدا و سیما دور افتاده و این برنامه را با حمایت مالی مرکز رسانه آرمانی و از طریق سایت آپارات تهیه و پخش می‌کند. در دومین قسمت این برنامه که"دید در شب" نام دارد و  با فرمی گفت‌وگو محور اجرا می‌شود، امیر تتلو خواننده‌ی زیرزمینی‌ای که به تازه‌گی با سپاه هم‌کاری می‌کند، مهمان برنامه بود. این خواننده که به تازه‌گی ترانه‌ی درباره‌ی انرژی هسته‌ای خوانده، در پاسخ مجری که از او پرسید "آمانو" رئیس آژانس انرژی هسته‌ای کیست، پس این‌که عنوان کرد او را نمی‌شناسد،  گفت " نمی‌دونستم انرژی هسته‌ای آژانس هم داره! یعنی زنگ بزنیم ماشین می‌فرستن؟" تتلو در بخش دیگری از صحبت‌های‌اش هم‌کاری نزدیک‌اش با سپاه را تکذیب کرد و گفت " من آدم سیستم نیستم." و درباره‌ی چه‌گونه‌گی تولید ترانه‌ی انرژی هسته‌ای توضیح داد: " این قطعه را برای گرفتن مجوز نخواندم. ما یک پکیجی را برای اجرا به دوستانی ارائه کردیم که واقعا بزرگ ما هستند و آن‌ها هم وقتی کیفیت و قدرت کار را دیدند همکاری کردند." به نظر می‌رسد بخش دیگری از حکومت سعی دارد با ساخت شبکه‌های تصویری اینترنتی، آن‌چه از صدا و سیما قابل پخش نیست را با سمت و سویه‌ی ایدئولوژیک و آب و رنگ بهتر و جذاب‌تر در اختیار مخاطبان قرار بدهد و "دید در شب" احتمالا یکی از آن برنامه‌هاست. محمد؛ فیلمی پرفروش با سینماهای خالی! فروش فیلم محمد ساخته‌ی مجید مجیدی از ابتدا برای مسئولان فرهنگی هنری جمهوری‌اسلامی و سازنده‌گان فیلم بسیار مهم بود. حالا و با اعلام فروش هفت میلیاردی فیلم در مدتی کوتاه، رسانه‌های داخل ایران نسبت به این رقم واکنش نشان داده‌اند. سایت سینما پلاس که در ایران به روز می‌شود با اشاره به آمار جدید فروش فیلم محمد که نزدیک به هفت میلیارد تومان اعلام شده، با بررسی سایت فروش آنلاین بلیط سینما، "سینما تیکت"، نوشته "تصویر برگرفته از صفحه‌های مربوط به سینماهای آزادی، کوروش و چهارسو نشان می‌دهد در زمانی که سینماها باید پُر از مخاطب باشد، از «خالی» لبریز هستند!" نمونه‌ای از این تصاویر را می‌توانید مشاهده کنید: پیش از این سازنده‌گان فیلم، سعی داشتند با پخش بلیط‌های رایگان و تخفیف‌ها و تسهیلات ویژه مردم را به تماشای این فیلم ترغیب کنند. نامه‌ی هنرمندان به دبیر کل سازمان ملل کمپین میلیونی جمع آوری امضا توسط هنرمندان، جانبازان و کارکنان موزه صلح تهران برای محکومیت فاجعه منا تشکیل شده است. به پیش‌نهاد جانبازان موزه صلح تهران و اقشار مختلف هنرمندان و خانه سینما، کمپین میلیونی جمع آوری امضا در سایت موزه صلح تهران برای محکومیت فاجعه منا و همچنین درخواست پیگیری از سازمان ملل برای کمک به افشا حقایق این واقعه، در دسترس عموم قرار گرفت. در نامه‌ای این جمع خطاب به دبیرکل سازمان ملل نوشته‌اند، آمده: " ما هنرمندان، ایثارگران، اصحاب رسانه، فرهنگیان، دانشگاهیان، ورزشکاران و سایر اقشار جامعه ایران بدین‌وسیله همدردی و پشتیبانی خود را از همه بازماندگان اندوهگین فاجعه سرزمین منا در مناسک آیینی حج امسال اعلام کرده و از شما درخواست داریم تا با دخالت مستقیم و مسئولانه خود تمامی ابعاد این واقعه خونین را شفاف‌سازی کنید." افرادی نظیر عزت الله انتظامی، علی نصیریان، مجید مجیدی، منوچهر محمدی، رخشان بنی اعتماد، پرویز پرستویی، کمال تبریزی، امین تارخ، همایون اسعدیان، رضا میرکریمی، آتیلا پسیانی و ... جزو امضاکننده‌گان این بیانیه هستند. سینما سیاست در برنامه‌ی هفت خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی، مهرنیوز، اولین رسانه‌ای بود که انتخاب بهروز افخمی به عنوان مجری و تهیه‌کننده‌ی برنامه‌ی هفت را اعلام کرد. کاری که به طور طبیعی باید توسط روابط عمومی سازمان صدا و سیما انجام می‌شد اما به دلیل روابط ویژه‌ و نزدیک افخمی با حوزه‌ی هنری، نه تنها خبر توسط خبرگزاری این نهاد منتشر شد؛ که نشست خبری مربوط به دوره‌ی جدید برنامه‌ی هفت هم قرار بود در تالار اجتماعات سازمان تبلیغات اسلامی برگزار بشود. اما پس از یک روز خبری دیگر منتشر شد مبنی بر این که نه فقط برگزاری نشست مذکور به تعویق افتاده که زمان روی آنتن رفتن برنامه "هفت" که هفته ابتدایی مهر اعلام شده بود هم به وقت دیگری موکول شده. در ادامه‌ی این اخبار و شایعات، به نقل از مسئولان صدا و سیما اعلام شد که سازمان دیگر علاقه‌ای به پخش برنامه‌ی هفت به صورت زنده ندارد و این برنامه برای جلوگیری از حواشی احتمالی ضبط شده و پس از بازبینی روی آنتن خواهد رفت. از سوی دیگر در فضای مجازی نامه‌ای با امضای بهروز افخمی منتشر شد که با "دن‌کیشوت" خواندن خود، اعلام کرده بود برای ساخت سری جدید "هفت" آماده می‌شود. برنامه‌ی هفت پس از کنار گذاشتن فریدون جیرانی و محمود گبرلو مجریان قبلی این برنامه، به محلی برای رقابت گروه‌های مختلف سیاسی و سینمایی تبدیل شد که هر کدام سعی داشتند گزینه‌ی مورد نظر خود را روی صندلی اجرای این برنامه بنشانند. از معاونت سینمایی که می‌خواست فرزاد حسنی را به مجری‌گری برساند تا رسانه‌های تندرو نظیر کیهان که امیر قادری را گزینه‌ی اجرای این برنامه معرفی کرده بودند. نکته‌ی جالب در این جنگ و رقابت بر سر به دست آوردن صندلی اجرای هفت این است که تمامی گروه‌های مدعی تهیه برنامه، از مخالفان سینما هستند و حالا یکی از آن‌ها، سازمان تبلیغات اسلامی، که سابقه‌ی توقیف  و تحریم فیلم‌های مستقل سینمای ایران را دارد، موفق شده ساخت برنامه را به عهده بگیرد.

    

مرغ سحر در ترکیه

بهروز کاظمی

حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان نوشته بود که اجرای شجریان در استانبول به این دلیل لغو شد که مردم به آن توجه نشان نداده و بلیت ها فروش نرفته بود اما اجرای کنسرت محمدرضا شجریان در شهر قونیه و استقبال مردمی که به این شهر آمده بودند پاسخی به ادعای دروغین سردبیر روزنامه کیهان بود. این کنسرت که در مرکز فرهنگی کولتور و در سالن «سلطان ولد»  به دعوت دولت ترکیه و به مناسبت تولد مولانا برگزار شد با استقبال جمعیت کثیری از علاقه مندان موسیقی ایرانی از کشورهای مختلف همراه شد. همچنین تعداد زیادی از ایرانیان مقیم ترکیه از شهرهای مختلف خود را به قونیه رساندند تا پس از مدتها شاهد اجرای کنسرت محمدرضا شجریان باشند. این کنسرت در مایه‌های ماهور، راست‌پنجگاه و افشاری اجرا شد و تصنیف‌های «صورتگر نقاش» ساخته مجید درخشانی و تصنیف‌های «باور نکردنی» و «بانگ دهل» با شعر مولانا ساخته شجریان و تنظیم درخشانی اجرا شدند. در انتهای این کنسرت و هنگامی که شجریان برای ادای احترام به مردم ایستاد حاضرین در سالن یکپارچه اجرای ترانه «مرغ سحر» را خواستار شدند و این درخواست بار دیگر اعضای این گروه موسیقی را به صحنه کشاند و تصنیف «مرغ سحر» با صدای شجریان و همراهی حضار اجرا شد. (ببینید) در کنسرت چهارم مهرماه شجریان و در سالن 700 نفری «سلطان ولد» و محوطه آن بیش 1400 نفر حضور داشتند. علاقه‌مندانی از کشورهای ترکیه، هند، پاکستان، افغانستان، ژاپن، کره جنوبی، تاجیکستان، جمهوری آذربایجان، آمریکا، کانادا، فرانسه و همچنین شهرهایی مانند مشهد، کرمان، تهران، شیراز، اصفهان و خوی حضور داشتند. ازدحام مردم به اندازه‌ای بود که مسئولین سالن برای حضار بیرون از سالن هم امکان دیدن اجرای زنده از طریق پرده نمایش را فراهم کردند. این کنسرت با تبلیغات گسترده در سطح شهر قونیه همراه بود. گزارش تصویری اختصاصی روز آنلاین از این کنسرت را در فیس بوک روز آن لاین ببینید.

    

آوازهای زیرزمین

در مورد موسیقی راک و پاپ ایرانی تا سال‌ها کار تحقیقاتی مهمی وجود نداشت. سانسور و نبود منابع دسته اول و مهم‌تر از همه جدی نگرفتن این گونه‌های موسیقی، تاریخ موسیقی ایران را صاحب حفره‌های متعددی کرده بود. اما با باز شدن شاهراه اطلاعات آزاد بر اینترنت و هم‌خوان شدن دانسته‌ها و به اشتراک گذاشتن داشته‌ها، نویسنده‌گان و هنرمندان زیادی به بررسی و تحقیق و معرفی این موزیک‌ها پرداختند. تحقیقاتی که البته خالی از اشکال و اشتباه نیست اما در اصل آغاز فصلی‌ست برای دیدن و شنیدن نوع دیگری از موسیقی که در فرهنگ رسمی و عمومی طرد شده و به حساب نیامده. یکی از این کتاب‌ها، به نام "آوازهای زیرزمین" به قلم ابراهیم نبوی نوشته شده و انتشارات نوگام هم به شکل الکترونیکی منتشرش کرده‌. مولف خود درباره‌ی انتشار این کتاب نوشته: "بنا نبود آوازهای زیرزمین کتاب مستقلی باشد. می خواستم سه کتاب درباره سه گروه موسیقی راک ایرانی در بیاورم، به نظرم آمد که بهتر است در مقدمه نخستین کتاب مطلبی پژوهشی درباره موسیقی راک در ایران بنویسم. تقریبا سه تا پنج گروه مهم قبل از انقلاب و حدود هفت هشت گروه مهم در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی وجود داشت که مروری بر آنها لازم بود. وقتی شروع به کار کردم دیدم که کار عمیق‌تر و جاندارتر از آن است که گمان می‌کردم. تعداد گروه‌های راک و راک اندرول قبل از انقلاب به ۳۰ تا ۴۰ گروه می‌رسید و لازم بود جز معرفی این گروه‌ها شرایط پیدایی و نحوه حضور اجتماعی و مخاطبان آنها و محتوای کارهاشان بررسی شود و تازه این فقط مقدمه پیدایش این گروه‌ها بود. اتفاق واقعی که نام موسیقی راک را معنی دار می‌کرد، اتفاقی بود که در دهه هفتاد تا هشتاد و بعد از دوران اصلاحات ایجاد شده بود که عملا موجب شده بود صدها ترانه ساز و نوازنده و آهنگسرا و خواننده بیش از پنجاه گروه جدی موسیقی راک را ایجاد کنند. در مقابل اتفاقی که در دهه هشتاد رخ داد، موسیقی راک دهه چهل و پنجاه قبل از انقلاب ایران شوخی است. همین بود که تصمیم گرفتم مقدمه ای دویست صفحه‌ای بر کتابی ۳۰۰ صفحه‌ای بنویسم. ولی وقتی کار را آغاز کردم دیدم اصلا یک کتاب دویست صفحه‌ای اندازه واقعی این اتفاقات نیست." برای خواندن این کتاب به صورت رایگان می‌توانید به این نشانی مراجعه کنید.

    

گفت‌وگو لی لا نیکان با آرش سبحانی

leilanikan7@gmail.com راک صدای فرهنگ و دموکراسی است قبل از آشنايی با کیوسک مدت‌ها دلم یک موسیقی متفاوت می‌خواست. نوعی از موسیقی که حرف تازه‌ای بزند و شعر عاشقانه‌اش آه و ناله و فغان و کش و قوس‌های ناهنجار نباشد؛ گوشم خسته بود از تکرار یک مشت حس دروغین که در دنیای واقعی جایی نداشت و بيشتر به ضجه موره شبیه بود تا حس عاشقانه. دلم آوایی می‌خواست که شرح حال نارضایتی‌هایم باشد از حال و هوای خاکستری شهر تا تضادهای اجتماعی و تبعیض‌های خفقان آور؛ از برنامه های تهوع آور صدا و سیما و از رویاهای بر باد رفته‌ی جوانی. اما کیوسک انگار صدای ما بود؛ بی ریا و حقیقی. بدون اين‌كه شعاری بدهد يا بيانيه‌ای صادر كند. كم كم در کنار موسیقی «آناستازيا» و «كيك» و «بون جووی» وقت رانندگی جای خودش را باز کرد و شد رفيق‌مان. چهره‌ی شهر و اتفاقاتش به شدت با موسيقي كيوسك هماهنگ بود. كافي بود پايت را از خانه بيرون بگذاری و به موسيقی كيوسك گوش بدهی. بيان طنز آمیز شعرها طوری بود كه حس اذيت و آزار و فشاری كه از وضعيت موجود به آدم وارد می‌شد را منتقل می‌کرد و نتيجه‌اش تصويری از مستقيم کوبیدن توی ديوار بتونی بود. در تمام اين سال‌ها، كيوسك، خوب یا بد، سوار بر موج حوادث اجتماعی و سياسی حاكم بر ايران، حضور داشته. بدون ترس از شكست، در برابر هجوم منتقدين، دشمنان و بدخواهانش راه پر پيچ و خم حرفه‌ای شدن را پيموده؛ راهی ده ساله. کیوسک از چه سالی شروع کرد و از چه چیزهایی پرهیز کرد تا بتواند عمری طولانی داشته باشد؟  عواملی كه باعث می‌شود گروه‌ها به هم بخورند، یکی‌اش مسائل اقتصادی است. خوشبختانه تمام اعضای گروه ما كار ديگری دارند. ما سرمايه، زمان و كار را با هم داشتیم. من فكر می‌كنم گروه‌های خارج از ايران همه عمرچهار پنج ساله دارند و بعد منفعل می‌شوند. گاهی اختلاف سليقه پيش می‌آید و آدم‌ها سبك‌شان عوض می‌شود. اما ما از همان روز اول برای‌مان مهم بود كه كار گروهی باشد و گروهی بماند و سليقه‌های شخصی را كنار بگذاريم. هر چند خيلی آدم‌ها در گروه آمدند و از آن رفتند، اما ٦ نفر اصلی هنوز با هستيم و توانسته‌ام در ٨ آلبوم با هم كار كنيم. هشت آلبوم از یک گروه یک رکورد خوب است؛مهاجرت شما چقدر روی روند كار كيوسك تاثير داشت و تا چه حد کمک کرد تا کیوسک را به چيزی كه الان هست برساند؟  تاثير خیلی زيادی داشت. همين كه ما توانستيم شنيده بشويم. چون ابزار اينترنت در اختيار‌مان بود كه كمك بزرگی كرد تا ما شنيده بشويم و مهم‌تر اين‌كه توانستيم اجرا و ضبط زنده داشته باشيم؛ بدون اينكه نیاز داشته باشیم دنبال مجوز و اينطور گرفتاری‌ها برویم و در فضایی قرار بگيريم كه موسيقی نیازمند پرورش و حمايت باشد. ما گروه‌های حرفه‌ای ديگر را از نزديك ديديم كه چطور اجرا مي كنند، چگونه نظم دارند و چطوری كنسرت برگزار مي كنند و از آن‌ها ياد گرفتيم. در ايران هم ما كار می‌كرديم اما چون با خارج از ايران تبادل اطلاعات نداشتيم ميزان آگاهی‌مان بسیار محدود بود. البته این مهاجرت يك نكته منفی داشت كه به هر حال از زبان و فضایی كه در آن زندگی می‌کردیم، دور شديم و اين روی كارمان تاثير گذاشت، ولي اگر بيرون از ايران نبوديم ادامه‌ی كار مقدور نبود.  به نظر من همه آنچه که در آلبوم آخر کیوسک یعنی "زنگ بزن آژانس" می‌شنویم، با صدای" آدم معمولی" ده سال قبل به طور جدی تفاوت دارد. در ده سال گذشته ، جنس صدا و نحوه خواندن، صدادهی و محتوای كيوسك چه تغييراتی کرده است؟  کيوسك از بابت سازبندی تغييرات عمده‌ای کرد. گروه وقتی شروع كرد به كار، از لحاظ آهنگسازی و صدا دهی راك كلاسيك بود؛ تا آلبوم سوم كه گرايش جيپسی كاملا به راك غلبه کرد و در آلبوم‌های بعدی كاملا سبك بالكان شد و شنونده صدای بالکان را بيشتر از راك می‌شنید. در آلبوم آخر " كيوسك "برگشتیم به ريشه‌های قديمی راك و از فرم گرايی موسيقی بالكان دور شدیم. در چند آلبوم قبلی همراهی ويلون و آكاردئون فرم اصلی را پيش می‌بردند و کارها ملوديك‌تر شده بود، اما در آلبوم جديد می‌خواهيم كه صدای راك غلبه داشته باشد. ما اين تغييرات را در موسیقی داشته‌ایم. ولی می‌شود گفت ووكال ما ثابت بوده و باعث شده كمتر ديده بشود. تغييرات در خود موزيك و ريتم رخ می‌دهد. اين‌ها چيزهای كوچكی‌ست كه شايد افرادی كه با دقت موسيقی ما را دنبال می‌كنند متوجه‌اش باشند. در واقع ما يك قوسی را طی كرده‌ایم كه خصوصا در آلبوم چهارم یعنی "سه تقطيره" خيلی آکوستيك شده بود و جلوه می‌كرد و حالا دوباره برگشتيم به سبك راك. از لحاظ محتوا وقتی به کارهای قدیم گوش می‌دهم روند فكری‌مان را می‌بينم؛ انرژی بيشتری داشتيم، امیدمان بیشتر بود و شوخ طبع‌تر بوديم. در "نتيجه مذاكرات" عصبانی بودیم و شعار داديم. شايد يك مقداری در آلبوم آخر باز آرام‌تر شديم و كلی‌تر نگاه كرديم به مسائل مختلف. شايد نه طنز آلبوم اول و نه عصبانيت آلبوم سوم و چهارم را ندارد؛ در واقع در آلبوم‌های پنجم و ششم است كه صدادهی موسيقی يك قوسی را طی كرده. اما اتفاقی كه هست، هر سالی كه می‌گذرد فاصله ما با اتفاقات جزئی در ايران زيادتر می‌شود و فضای ایران را كمتر از نزدیک لمس می‌كنيم. اما برای من خیلی مهم است که از زبان فارسی به عنوان يك ابزار استفاده بشود برای بيان ايده‌ها. فكر می‌كنم استفاده از زبان محاوره و نه شعر فاخر، مهمترین موضوعی است که تا حالا در کارهای‌مان بوده. درست است كه ما در ايران نيستيم، اما پرداختن به زبان فارسی را ادامه داده‌ایم. در آلبوم اول و دوم فرم و محتوای كلام با هم هماهنگ بود، آن بخشی كه سكته‌های موسيقی راک است تا بتواند زبان را شكسته كند و موسیقی و شعر هماهنگ شوند را كيوسك نداشت و كار ما را راحت می‌كرد. حالا اما كم كم در زمینه‌ی كلام از آن دغدغه‌ها دور شده‌ایم. احساس می‌كنم كه موسيقی راک، پاپ، ادبيات محاوره‌ای، وبلاگ‌نويسی، داستان نويسی و كارهای اينطوری می‌توانند موتور زبان باشند و این مسئله‌ی مهمی است. يك اديب فرهيخته و دانشمند خيلی سخت می‌تواند تغییری در زبان به وجود بياورد اما يك سريال طنز نگاه مردم را به زبان برای یک دوره طولانی جور دیگری می‌كند؛ به همين دليل زبان فارسی كه تا حد زيادی هم بيمار است، برای من در حال حاضر از همه چيز ‌مهم‌تر است. گاهی به نظر می‌رسد سیاست بیش از حد روی کیوسک و خیلی از بچه‌های موسیقی تاثیر گذاشته. بعد از آدم معمولی غالب كارهای كيوسك سياسی بود تا اجتماعی و بعد از نتيجه مذاكرات بيشتر به آدم معمولی شبيه شد؛ اين برداشت درست است؟  دقيقا. چون آدم معمولی در ايران ضبط شد. در عشق سرعت ترس و خود سانسوری غالب بود و همان كاری بود كه فقط در ايران می‌شد انجام داد. اما ما آمديم بيرون و آن فشار برداشته شد و پررو شديم. عصبانی شديم و شروع كرديم شعار دادن؛ اما حالا داريم به يك تعادلی مي رسيم بين اين فضاها.  آرش سبحانی و کیوسک، اگر چه یکی به نظر می‌رسند، اما به طور جدی با هم تفاوت دارند. چه چيزی باعث شده كيوسك موجودی مجزا از آرش سبحانی باشد؟  چون من خواننده گروه هستم و يك سری مسائل اتفاقی باعث شده كيوسك به اسم من گره بخورد. اما تك تك بچه‌های گروه به كيوسك اعتبار می‌دهند و در اجرای زنده آلبوم جديد روح جمعی كيوسك را به خصوص در تنظیم‌ها می‌شود دید و شنيد. خب من مجبور بودم يك چيزهايی را مديريت كنم و این باعث شد نقشم پر رنگ‌تر به نظر برسد اما كار ما گروهی است و همين برای من جذابیت دارد. كيوسك چند خاصيت دارد كه كمتر ديده شده و برای من خيلي مهم است؛ یک كار گروهی ده ساله، بعد تعداد آلبوم‌هایی كه كار كرديم، ویدئوهایی که منتشر کرده‌ایم و كنسرت‌های كه داشته‌ایم و دست آخر استقلال كيوسك. تعداد زیادی از هنرمندانی كه با ما هم‌کاری کرده‌اند، از گرافيست تا سازنده ويديو، همه توانسته‌اند پتانسيل خودشان را به عنوان هنرمندانی باارزش نشان بدهند. نمی‌دانم شايد قرعه به نام ما افتاد،اما تجربه كيوسك راه را برای ديگران هم باز كرد. موزیسين‌هايی كه كارشان از ما هم بهتر است و می‌آيند و كار می‌کنند. وقتی به ده سال گذشته نگاه می‌کنم، حسم این است که این کارها بيهوده نبوده و آنچه به دست آورده‌ایم، در مقابل هزينه‌های كه داده‌ایم، برایم خيلی با ارزش است. نظرتان راجع به تاثير پذيری و تلفيق موسيقی‌های ديگر چيست؟ فضای كار كيوسك تا امروز چه‌قدر به شما این اجازه را داده؟ اين بحث می‌تواند در جهان جنجالی باشد. من خودم شخصا فكر می‌كنم ديگر چيزی به عنوان اورژينال وجود ندارد. از اول هم وجود نداشته. امروزه دنيا كوچك شده، كشورهای دنيا پر از مهاجر هستند و مرزها عملا در حال از بين رفتن است و تبادل ايده و اطلاعات تجربه‌های جديد ایجاد می‌كند. مثلا يك تنبك‌زن ايرانی با يك نی‌نواز مغولی كاری انجام می‌دهند كه قبلا زده شده؛ چه در شعر یا در ساختار موسيقی و نوازندگی. مگر اين‌كه يكی ساز یا صدایی بیاورد كه غير از همه سازهای موجود باشد. اين يك درگيری ذهنی است كه برای هنرمندهای ايرانی به وجود آمده. من خودم دانشگاه هنر درس خوانده‌ام. ما در تاريخ هنر و سبك‌های هنری کمی گير كرده‌ایم، در حالی كه اينجا چنین جریانی آن‌چنان موجودیت ندارد. مهم اين است كه كار نهایی بتواند با مخاطب ارتباط برقرار كند و هنرمند روح‌اش ارضاء بشود. مهم نيست از كجا الهام گرفته و از كجا آمده. این‌ بحث‌ها كمكی نمی‌کند و چيزی را جلو نمی‌برد. كل پوزيشن بلوز سه تا آكورد است و ميليون‌ها آدم با همان سه تا آکورد آهنگ ساخته‌اند و شعر خوانده‌اند. برای همین از نظر من اين بحث موضوعيت ندارد. هر چند خيلی‌ها دنبال اين موضوع هستند. خيلی از آهنگ‌های من از دايراستريت گرفته شده و شايد شنونده با شنيدن آهنگ به خاطر فرم ملودیک‌اش فكر كند روسی است يا رومانیايی؛ اما من در این اشكالی نمی‌بينم. در صحبت‌های قبلی‌تان به آلبومی با موضوعات پيوسته اشاره كرده‌اید؛ آيا داريد روی این پروژه كار مي كنيد؟ اين پروژه دغدغه‌ی ذهنی من است و ايده‌های جالبی هم برای‌اش داريم. پروژه‌ای‌ست كه بايد سر فرصت انجام شود و از نظر مالی احتیاج به ساپورت قوی دارد. برای ساخت تصوير هنوز نتوانسته‌ایم تمهيداتی انجام بدهيم اما اولين كاری است كه خواهيم كرد با هنرمندان زيادی از جمله نويسنده و فيلمساز صحبت می‌کنیم. فكر می‌كنم در ايران چنین کاری تا به حال انجام نشده باشد و می‌تواند تجربه‌ی جالبی باشد. ممكن است در آينده ساز يا عنصر جديدی را برای تكميل موسيقي جيپسی اضافه كنيد؟ اين عنصر می‌تواند ساز، صدای پای رقاص یا نوعی آوا يا حتی يك جور كف زدن باشد. قطعا. ما در کار جدیدمان چنین چیزهایی را آورده‌ایم. با این همه فكر می‌كنم به قول آقای جليلی هنوز از همه پتانسيل‌های کیوسک استفاده نشده. در كارهای آينده، خصوصا در ووكال دوست داريم وظایف بین افراد گروه پخش بشود و کارهای جدیدی بکنیم. كار كردن روی موسيقی یک گروه به شكل نوشتن كتاب و بررسی اشعار، چقدر در جامعه تاثیر دارد؟ يك دوره‌ی طولانی اكثر روشنفكران ايرانی سعی می‌كردند موسیقی راک و پاپ را ناديده بگيرند. در حالی كه اين موسيقی از بطن جامعه بيرون آمده؛ حتی نوع بدش ، حتی شعرهای خيلي سخیف‌اش. اما از یک جايی عده‌ای از هنرمندها و روشنفكران که باشعورتر بودند، شروع كردند به گوش كردن راك و از اين بابت خجالت نكشيدند. این در حقیقت نقطه‌ی چرخش بود و پس از آن خيلی چيزها عوض شد. گروه‌های راك كوچك در خانه گيتار می‌زنند، آهنگ ضبط می‌کنند و عده‌ای هم آن را می‌شنوند. چه خوش‌مان بیاید چه بدمان، به هر حال این ارتباط بر قرار شده. چيزی از جنس دموكراسی و فرهنگ؛ فرهنگی كه از پايين جامعه می‌آید. حالا اگر روشنفكران بخواهند روی‌شان را به طرف ديگر برگردانند و بگويند چنین چیزی وجود ندارد، به خودشان در اصل دروغ گفته‌اند. بايد بيایند بنشينند و نقد كنند. خوب و بدش را بگويند. معرفی و حمايت كنند. چون اتفاقی است كه دارد می‌افتد. پس می‌توانند كمكش كنند تا شكل بگيرد و مردم برای مقايسه و تشخيص معيار داشته باشند. شما ببينيد هر سال چند تا كتاب در مورد گروه‌های موسيقی چاپ می‌شود؟ چند تا فيلم ساخته می‌شود؟ چند تا مستند ساخته می‌شود؟ چند مجله به شعر و نحوه كار‌شان می‌پردازند؛ و اين يعنی فرهنگی كه در جامعه جريان دارد. با این‌که در ایران اسم‌اش را زير زمينی گذاشته‌اند اما معنی‌اش اين نيست كه وجود ندارد. وجود دارد و در حال رشد کردن است.

    

کیوسک ده ساله شد

لی‌لا نیکان

لی‌لا نیکان تاریخچه موسیقی راک در ایران از فقدان گروهی که توانسته باشد به طور مداوم سالها کار کند و آلبوم ها و تک آهنگ های موفق و حرفه ای در کارنامه اش ثبت باشد، خبر می دهد.  در دهه چهل گروه بلک کتز با راک اند رول کارش را شروع کرد اما رفته رفته تبدیل به پاپ نه چندان سطح بالا شد. این گروه تا همین امروز هم به عمرش ادامه می دهد، ولی بیش از آنکه یک گروه جدی باشد، یک نوستالژی از روزهای خوش شهبال شب پره است. همزمان با بلک کتز، گروه اسکورپیو که فقط موسیقی راک غربی را پوشش می داد، فعالیت داشت. اما در اوایل دهه پنجاه کارش بعد از شش سال متوقف شد. بعد از انقلاب گروه اوهام حدود سه سال در دهه هفتاد فعالیت داشت، اما به دلیل دریافت نکردن مجوز برای آلبوم "نهال حیرت" و اختلاف میان برخی اعضای گروه در عمل تا سال نود که کنسرت موفقی اجرا کرد، خاموش بود. در حقیقت در ایران گروههای متفاوت و تلفیقی اساسا به واسطه نداشتن شرایط بد موسیقی و محدودیت های حکومتی و همچنین پشتیبانی مالی تداوم نمی یابند. آرش رهبری از گروه تارانتیس می گوید: "ما در ایران الگویی نداشتیم که از آنها یاد بگیریم. بچه ها به صورت خود جوش و بدون هیچ حمایتی کارها را انجام می دادند. حرفه ای بودن و شرایطی که در دنیا برای گروه های موسیقی هست برای ما وجود نداشت. با تفریحی موزیک کار کردن و در کنار یک کار دیگر برای أمرار معاش، ساز زدن، نمی شود حرفه ای کار کرد و اتفاق حرفه ای نمی افتد." اما این اتفاق حرفه ای برای گروه کیوسک افتاد، گروهی که این هفته جشن ده سالگی اش را در سانفرانسیسکو خواهد گرفت. آرش سبحانی به قول ابراهیم نبوی که کتاب "کیوسک" را درباره این گروه منتشر کرده، رهبر گروه کیوسک است. "می گویم رهبر، بخاطر اینکه آرش در گروه نقش رهبری دارد و نه نقش مدیریت، او شاعر، آهنگساز و خواننده گروه است، پس بیشترین نقش را در ایجاد شکل و محتوا دارد. آرش سبحانی در این مدت سعی کرد تا شخصیت خودش را با کیوسک جدا کند، و این کار را به شایستگی انجام داد." خود آرش سبحانی که هفته قبل با من گفتگوی تلفنی داشت، کاملا متواضعانه و بدون اینکه در هر جمله ده بار به خودش اشاره کند، دلیل ماندگاری ده ساله کیوسک را چنین می گوید: "در واقع ما از ٢٠٠٣ شروع کردیم، عواملی که باعث می شود گروه ها بهم بخورند، یکی اش مسائل اقتصادی است. خوشبختانه تمام اعضای گروه ما کار دیگری دارند. ما سرمایه زمان و کار را داشتیم بأهم. من فکر می کنم گروه های خارج از ایران هم عمرچهار پنج سال دارند و بعد منفعل می شوند، گاهی اختلاف سلیقه پیش می آید، آدم ها سبک شان عوض می شود. و خیلی چیزهای دیگر، ولی ما از همان روز اول برایمان مهم بود که کار گروهی باشد و گروهی بماند و سلیقه های شخصی را کنار بگذاریم. هر چند خیلی آدم ها در گروه آمدند و از آن رفتند، ولی ٦ نفر اصلی هنوز با هم هستیم و توانستیم ٨ آلبوم را با هم کار کنیم." البته آرش رهبری از بچه های تارانتیس، درباره مشکلات پیش روی بچه های موسیقی متفاوت در ایران حرف دیگری می زند. او به مشکلات جدی موزیسین ها در ایران که باعث می شود گروهها ادامه پیدا نکنند اشاره می کند: "خیلی چیزها توی ذوق آدم می زند، وقتی که در جامعه و حتا خانواده این کار را شغل ندانند و نگاه تحقیر آمیزی داشته باشند، اینکه حکومت تو را دستگیر کند و بخاطر موزیسین بودن باید جواب پس بدهی. یکی دیگر اینکه انگار پدیده موزیسین بودن تبدیل به مد شده است، هر از گاهی در جامعه ما یک چیزی مد می شود. زمانی دکتر و مهندس بودن مد شده بود، زمانی عکاسی و کافه رفتن و سبیل چخماخی و روشنفکر بودن، حالا موزیسین بودن مد شده است. سیاهی لشگر ها از هر قماش آمدند و پول دادند، تا برایشان با استفاده از تکنولوژی موزیک تولید شود و بازار موزیک را خراب کردند. خیلی از ماها به حاشیه رفتیم و شرم داریم که با یکسری از آدم ها در یک کتگوری قرار بگیریم. این ها باعث می شود آدم ها نتوانند با هم کار کنند." شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد وقتی گروه موسیقی از ایران می رود، کم کم از بین می رود، اما این اتفاق برای کیوسک نیافتاد. آرش سبحانی درباره تاثیر مهاجرت روی گروه کیوسک معتقد است: "خیلی تاثیر زیادی داشت. همین که ما توانستیم شنیده بشویم. چون إبزار اینترنت در اختیار مان بود که کمک بزرگی کرد تا ما شنیده بشویم و مهمتر اینکه توانستیم اجراها و ضبط زنده داشته باشیم، بدون اینکه نیاز داشته باشیم دنبال مجوز و اینطور گرفتاریها برویم و در فضایی قرار بگیریم که موسیقی را پرورش و حمایت کند. ما گروه های حرفه ای دیگر را از نزدیک دیدیم که چطور اجرا می کنند، نظم دارند و چطوری کنسرت برگزار می کنند و از آنها یاد گرفتیم." البته فقط همین هم نیست: "عوامل نگه دارنده گروه ها مسائل اقتصادی و رفتار و اخلاق حرفه ای داشتن هست، مثل هر کار دیگری که در یک دفتر وجود دارد و افراد هر روز با در نظر گرفتن حد و حدود گروه می روند سر کار. و همچنین برخی قوانین از پیش تعیین شده برای گروه، ولی متاسفانه ما آدم هایی هستیم که زود همه چیز را خراب می کنیم و با عصبانیت و پرخاش نمی گذاریم کار در چهار چوب حرفه ای جلو برود." این حرف ها را آرش رهبری از گروه تارانتیس می گوید. ده سال پیش در سپتامبر ٢٠٠۵ گروه کیوسک با انتشار آلبوم "آدم معمولی" فعالیتش را آغاز کرد. آرش سبحانی خواننده، ترانه سرا و آهنگساز که پیشتر به صورت موسیقی رآک زیر زمینی در ایران فعالیت داشت و در گروهای موسیقی گیتار زده بود و آهنگ ساخته بود، کیوسک را پایه گذاری کرد، أعضائ گروه شهروز خواجه مولایی،نوازنده درامز که از دوستان ٢۵ سال گذشته آرش هست و در گروه راز شب با هم هـمکاری داشتند، علیرضا کمالی نوازنده بیس که او هم از ایران با آرش همکاری می کرد، أردلان پایوار نوازنده کیبورد و آکاردئون که از آلبوم اول کیوسک کارش را با گروه شروع کرد، تارا کمانگر نوازنده ویلون در چند سال گذشته، و محمد تالانی أعضائ تشکیل دهنده گروه کیوسک هستند. یحیی الخنسا نیز که تا پیش از این نوازنده درامز گروه ۱۲۷ بود، در چند کار اخیر کیوسک در کنار آنها ظاهر شده است.  پیشینه موسیقی کیوسک در ابتدا بر پایه راک و بلوز بود. در ادامه تجربه هایشان به سمت جیپسی و کولی ها و موسیقی بالکان رفت تا جاییکه در تکاپو از گذر تاثیر پذیری کارهای باب دیلن و مارک نافلربا بهره جستن از سازهایی چون ماندولین، ویولون و آکاردئون به یک هویت پررنگ وصدایی رسید که کیوسک امروزرا معنا می دهد.  اگر بپرسیم کارگروهی کیوسک یعنی چه، می شود گفت: کار گروهی برپایه صداقت و فارغ از تلاش برای خوش آمد یا بد آمد مخاطب که خودش دروغیست به شنوندگان و خود آهنگساز. کار به این شکل آغاز می شود، اعضا در نشست های دوستانه و گفتگوها و برداشتهای شان از وقایع و ماجراهای مهم روز،اسکیس اولیه ای را که آرش به عنوان ترانه سرا و آهنگساز زده را با آزادی عمل وبراساس وظیفه و سازی که هر نوازنده کار می کند در حد ایده اولیه می سازد؛ با وجود اختلاف سلیقه و بدون دخالت در کار دیگری. در مرحله تنظیم و ضبط اما مشارکت کاملن به صورت گروهی انجام می گیرد. در این جمع کوچک دموکراسی نمایان می شود به طوری که هر فرد علاوه بر همکاری با کیوسک،آهنگ ها و فعالیت شخصی موسیقیاییش را نیز انجام می دهد. شادی و اردلان در ایندو،انتشار تک آهنگ از آرش سبحانی و برگزاری کنسرت تارا کمانگر گویای بارزی است ازتعامل ودرک متقابل أعضائ گروه و همزمان حفظ هویت شخصی آنان.  شاید یکی از نکاتی که کیوسک را در جایگاه یک گروه موسیقی حرفه ای قرار می دهد، ضبط آلبوم در یکی از معتبرترین کلوپ های جاز سانفرانسیسکو به صورت زنده باشد، تجربه ای که به ده ها دلیل در ایران غیرممکن بود و در بیرون از ایران در بین گروه هایی با ریشه موسیقی زیر زمینی انجام نگرفت ؛در حالیکه فرم هنری در اجرای موسیقی زنده شکوفا می شود و از سوی مخاطبین جدی گرفته می شود. کاری که تنها با ضبط موسیقی در استودیو واستفاده از امکانات تکنولوژی صدا اتفاق نمی افتد. منتقدین و حتا دوستداران کیوسک بر این باورند که در نیمه راه یعنی پس از آلبوم "دهکده جهانی" و بیشتر "نتیجه مذاکرات" کیوسک دچار سیاست زدگی شد و به رویکرد اجتماعی و فرهنگی کارهای قبل خودش بی توجهی کرد. ترانه ها زهری تلخ دارد و آهنگها به ملودی های تکراری و کسل کننده تبدیل می شوند، تاریخ مصرف می یابند و شعارگونه می شوند. آرش سبحانی در این مورد می گوید: "چون آدم معمولی در ایران ضبط شد و عشق سرعت، ترس و خود سانسوری غالب بود بر آن و همان کاری بود که فقط در ایران می شد کرد، اما آمدیم بیرون و آن فشار برداشته شد و پررو شدیم. عصبانی شدیم و شروع کردیم شعار دادن، ولی حالا داریم به یک تعادلی می رسیم بین این فضاها". حالا کیوسک ده ساله شده و جشن ده سالگی اش را در سانفرانسیسکو می گیرد. این روزها صفحه فیسبوکی کیوسک پر از پیام های تبریک هواداران این گروه به آرش سبحانی و بچه های کیوسک است، شاید با همان لحنی که آرش رهبری از گروه تارانتیس گفت: "به بچه های کیوسک تبریک و خسته نباشید می گویم. چون برقراری یک گروه کار ساده و راحتی نیست و بالا و پایین های زیادی دارد." یا با همان شوقی که ابراهیم نبوی در گفتگو با من تاکید کرد: "من غرغرهایم را به آرش زده ام و می زنم، ولی در این مصاحبه و امروز و در ده سالگی کیوسک، فقط می توانم آغوشم را برایش باز کنم و محکم بغلش کنم و بگویم، رفیق! خسته نباشی." و شاید همان حرف آرش سبحانی که موقع گفتگوی تلفنی تندوتند حرف می زند و کلماتش را می جود بیان کرد: "کیوسک یک پروژه مشترک بود برای همه ما و تشکر می کنم و خیلی خوشحالم که تا اینجا دوام آورد و امیدوارم بتوأنیم ادامه اش بدهیم."

    

آرزوهای پنهان مردم ایران

آرش سبحانی

برنارد لوییس در کتابش با عنوان " چه خطائی اتفاق افتاد - چه اشتباهی رخ داد؟ تقابل اسلام و مدرنیته" به مساله زوال تمدن اسلامی می‌پردازد و در آنجا یکی‌ از ضعف‌ها و علل سقوط فرهنگی‌ دنیای اسلام را - در کنار - تبعیض نسبت به حقوق زنان و غیره عدم پرداختن به هنر به خصوص موسیقی می‌داند. لوییس می‌نویسد پس از شکست‌های سنگین مسلمانان در مقابله با ارتش‌های غربی تنها جاذبه تمدن غرب برای دولت‌مردان مسلمان تجهیزات پیشرفته نظامی و صنایع مرتبط با آن بود. چیزی که از قرن ۱۸ تا به حال عوض نشده. من نمی خواهم اینجا در مورد این که موسیقی چیست صحبت کنم، یا به موضوع تقابل موسیقی "فاخر" و "غیر فاخر" بپردازم، این‌ها همه بحث‌های طولانی‌ و بعضا تخصصی و گاهی‌ بیهوده هستند چون چیزی که در آخر می‌ماند "خود" موسیقی است، موسیقی چه فاخر چه غیر فاخر از هرگونه نقدی بر روی موسیقی قوی‌تر است! استیو مارتین کمدین و موزیسین امریکایی می‌گوید :"صحبت کردن درباره موسیقی مثل رقصیدن در مورد معماری است. " ورای این حرف‌ها که فکر می‌کنم بر همه روشن است، هدف من از نوشتن این چند خط نگاهی‌ است به جریانی که عموماً به "جریان موسیقی زیرزمینی" شناخته شده است و به اعتقاد من آنچه آنرا برای خیلی‌‌ها جذاب می‌کند وجهه فرهنگی‌ و اجتماعی آن است و نه "خود" موسیقی. این که تاریخچه و ریشه‌های این موسیقی چیست و اینکه آیا نام "زیر زمینی‌" از لحاظ فنی‌ و حرفه‌ای نامی‌ دقیق برای این جریان هست یا نه و... خود موضوع بحث‌های داغی بین دوستان درگیر این جریان است ولی‌ من به عنوان ناظر و کسی‌ که به علت علاقه و شانس فرصت آشنایی با خیلی‌ از موزیسین‌های فعال در این جریان را داشته‌ام؛ دغدغه‌ام و گرایشم به این جریان به خاطر این بحث‌ها (که شاید به جا و مهم هم باشند) نیست. من فکر می‌کنم این جریان پدیده‌ای است که در فضای فرهنگی‌ ‌ایرانی تعریف و ماهیتی متفاوت دارد با آنچه در غرب در جریانهای هنری غیر متعارف شاهد هستیم، به نوعی مانند وبلاگ نویسی، این جریان موسیقی زیرزمینی (یا هر اسمی که شما صلاح میدونید) صرفاً از روی تجربه گرائی یا واکنش به بازار نیست! این یک راه ناگزیر است! همانگونه که از بستر وبلاگ نویسی ما شاهد ادامه و شکوفایی نسلی از روزنامه نگاران و فعالین اجتماعی و ادبی‌ بودیم که هرگز در فضای "مجاز" فرهنگی‌ کشور امکان نداشت بتوانند حرفشان را به گوش کسی‌ برسانند، موسیقی زیرزمینی، بستری فراهم آورد تا تعداد زیادی از افراد این جامعه نگرانی‌ها، عشق‌ها آرزوها و اتفاقات زندگی‌شان را در قالب ترانه ثبت کنند.  باید یادآوری کنم که هم در مورد وبلاگ نویسی و هم در مورد موسیقی زیرزمینی، بحث‌ها و گرایشات سیاسی همیشه ثانویه بوده و اینکه جریان فرهنگی‌ "مجاز" همواره اصرار داشته به موسیقی زیرزمینی انگ "سیاسی" بزند، صرفاً از روی اشکالی است که در دی. ان. ا ساختار معیوب، غیر رقابتی‌ و به شدت فاسد و تمامیت خواه فرهنگی‌ کشور شاهد هستیم، درست است که تعدادی از چهره‌های شناخته شده جریان موسیقی زیرزمینی ترانه‌هایی‌ با تم سیاسی ساخته‌اند ولی‌ این فقط یک جنبه از چهره‌های مختلف این جریان موسیقی است و علت این که فقط این جنبه از ترانه‌های زیرزمینی برجسته میشود چیز دیگری است.  واقعیت این است که فرهنگ ‌ایرانی به شدت سیاست زده است، این که گرایش سیاسی سینماگران ما، نویسنده‌های ما، حتی ورزشکاران ما اینقدر مهم‌تر از خود آثار یا دست آورده‌شان است چیزی است که در هیچ جای دیگر دنیا به این شدت پر رنگ نیست، و البته این هم مثل هر موضوع فرهنگی‌ دیگری دلایلی تابع زمان دارد که با زمان هم تغییر خواهد کرد. از بحث اصلی‌ دور نشویم، من فکر می‌کنم ترانه‌های "سیاسی" آن قسمتی‌ از کوه یخ جریان موسیقی زیرزمینی هستند که دیده‌بان‌های فرهنگی‌ "ترجیح" داده‌اند ببینند. عده زیادی بر این باورند که موسیقی زیر زمینی‌ "همین" است، من به شما اطمینان می‌دهم که چنین نیست! من به عنوان یک علاقه‌مند در این زمینه سعی‌ کرده‌ام فضای موسیقی "غیر حکومتی" کشور‌های همسایه ایران را دنبال کنم، چون فکر می‌کنم بسیاری از معضلات فرهنگی‌ ما با همسایه‌هامان مشترک است، و احتمالا راه حل‌هایمان نیز باید شبیه باشد ولی‌ چیزی که به صورت باور نکردنی من را شگفت زده می‌کند، پوست کلفتی‌ جریان زیرزمینی ایران است! در مقایسه با کشور‌های همسایه. تعداد گروه‌ها و هنرمندانی که بتوانند از راه تولید و اجرای موسیقی زندگی‌ خود را اداره کنند در ایران به طرز اسف باری اندک است، در کشوری که اساتید موسیقی سنتی‌ و "مجاز" آن در تنگدستی زندگی‌ می‌کنند، خود را وقف موسیقی "غیر مجاز" کردن از لحاظ اقتصادی خودکشی‌ است. اگر از معدود هنرمندان و گروه‌هایی‌ که بیرون از ایران فعال هستند و شاید بتوانند هزینه ضبط آلبوم خود را تامین کنند، بگذریم؛ گروه‌های داخل ایران، بزرگترین مشکلشان مساله اقتصادی است، این که برای کشوری که در سبد خانوارش هزینه‌های فرهنگی‌ شبیه یک شوخی‌ است، کار "غیر مجاز- بخوانید غیر قابل تبدیل به پول" تولید کردن عشق می خواهد و... پوست کلفت! این یک نیاز است که این همه گروه و هنرمند را وادار می‌کند ساعت‌ها وقت صرف کنند روی موسیقی که راه‌های رساندنش به گوش مخاطب اینقدر غیر منطقی‌ سخت و تقریباً ناممکن است. من شخصاً خودم را بسیار خوش شانس می‌دانم که توانسته‌ام موسیقی که با کمک همکارانم تولید می‌کنم را - به لطف دوستان مشفق و تکنولوژی- به گوش مخاطبان برسانم، ولی‌ متأسفانه این امکان برای قسمت عمده‌ای از این جریان فراهم نیست، قسمت عظیمی‌ که در شرایطی سخت تر و بدون دسترسی به امکانات روز سر به زیر مشغول تولید "موسیقی" است و توسط هیجان دوستانی که نبض فرهنگ را با تعداد "لایک" اندازه می‌گیرند ندیده گرفته می شوند. حرف من این است، مسئله موسیقی مساله‌ای جدی است، چیزی که "ایران" را تعریف می‌کند نه مرز‌های جغرافیای آن و نه کسانی هستند که بیرون یا داخل گود نشسته‌اند، بلکه روح آن است، چیزی است که به ما نگاه کردن م آموزد، فرهنگ است که به ایران "زندگی‌" می بخشد، در شرایطی که تولید فرهنگی‌ در عرصه‌های متفاوت نه تنها از لحاظ مادی سودی ندارد بلکه شاید خطرات جانی هم به همراه داشته باشد، این که تعدادی (که اصلا کم نیستند و باورتان نمی شود در کجاهای ایران فعال هستند) بدون مزد و منت اینقدر خالصانه احوال یک ملتی را با موسیقی ثبت کنند یک معجزه است. در ۱۰- ۱۵ سال گذشته مدام شاهد آن بوده ایم که فرنگی‌‌ها به خاطر این که عده‌ای جوان در ایران اسلامی دارند "گیتار میزنند" با نگاهی‌ موزه‌ای به پدیده موسیقی زیرزمینی ایران پرداخته اند. یا عده‌ای موسیقی زیرزمینی را پدیده‌ای گذرا خواندند که فقط زنده به اعتراض سیاسی است وگرنه موضوعیتی ندارد. اما تجربه چیز دیگری نشان می دهد، تعداد هنرمندان و فعالین زیرزمینی رشد باور نکردنی داشته، مخصوصاً در خارج از شهرهای بزرگ این رشد خیره کننده است، و با همه کمبود‌ها و نداشتن فضای ارائه آثار، میزان تولید و کیفیت رو به رشد است. آثاری که اگر امکان تجربه در عرصه جهانی‌ را داشته باشد حرف زیادی برای گفتن دارد. برای شیک شدن این نوشتار ناگزیرم برگردم به ابتدای بحث! امروز گفته برنارد لوییس در مورد اصرار حکومت‌های اسلامی به یادگیری تکنولوژی نظامی غربی و ندیده گرفتن موضوعات فرهنگی‌ و علوم انسانی‌ و بی‌ محلی به فرهنگ و موسیقی را "که صلح آمیز‌ترین پدیده انسانی‌ است" شاهدیم، و می توان از اینجا دید که با ادامه این روند چه عاقبتی در انتظار فرهنگ ایران است، تنها یک راه باقی‌ است این که خود ما، تک تک ما، بار سنگین گسترش و حمایت از تولیدات فرهنگی‌ را به دوش بکشیم، برای من آشنایی و حمایت از گروه‌های موسیقی زیر زمینی‌ یکی‌ از این قبیل کارهاست، لذتی که از ترانه‌های خوش ساخت گروه‌های جوان ‌ایرانی می برم من را عمیقا به آینده این جریان فرهنگی‌ امیدوار می‌کند و خودم را موظف می‌دانم این را با شما قسمت کنم. سعی من این است که برای دوره‌ای تعدادی از موزیسین های زیرزمینی که در داخل ایران فعالند و صدایشان کمتر شنیده میشود رو اینجا به علاقه‌مندان معرفی کنم.

    

نماینده مجلس: برای رفع محدودیت خروج از کشور زنان وارد عمل می شوم

فرشته قاضی

عضو فراکسیون رهروان ولایت مجلس شورای اسلامی در مصاحبه با روز می گوید  "با همکاری نمایندگان مردمی و حامی منافع ملت" در جهت رفع خلا قانونی و محدودیت زنان برای خروج از کشور وارد عمل خواهد شد.  کمال الدین پیرموذن هرچند اشاره می کند "ممکن است این مساله مورد اقبال صد در صد نمایندگان مجلس قرار نگیرد" اما امیدوارست با تغییر نگرش و رفع خلا قانونی مشکل رفع شود. محدودیت زنان برای خروج از کشور که براساس قوانین ایران منوط به اجازه همسر است، پس از آن خبرساز شد که نیلوفر اردلان، کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان ایران از همراهی این تیم در جام ملت های آسیا باز ماند. او اعلام کرد که همسرش مانع همراهی او با تیم ملی شده. کمال الدین پیرموذن، نماینده اردبیل، نمین، نیر و سرعین در این مورد می گوید: "حق شهروندی این کاپیتان ارزشمند تیم فوتسال بانوان ایران ایجاب می کند که نمایندگان مجلس در جهت اعطای حقوق شهروندی این عزیز با توجه به خلا قانونی که موجود است وارد عمل بشوند و بنده حتما با همکاری نمایندگان مردمی و حامی منافع ملت که بی تردید با اعطای حقوق همه هموطنان ایران رشید اسلامی حاصل می شود وارد عمل می شویم". او می افزاید: "من به لحاظ قسمی که در شروع کار مجلس در برابر قرآن مجید سوگند یاد کردیم خودم را در خصوص بها دادن به قانون اساسی این آرمان امام راحل و دلسوزان نظام موظف می دانم. اختیار قانون اساسی هم حتما در جهت اعطای شهروندی به این عزیز است تا این گونه مسائل پیش نیاید. البته استنباط من این است که غیر از خلا قانونی، برخورد سلیقه ای شوهر هم بوده که امیدوارم با تغییر نگاه و تغییر نگرش و رفع خلا قانونی، نمایندگان یار بانوان ورزشکار قهرمان کشور در همه عرصه ها باشند." می گویم : شما می گویید خلا قانونی اما براساس قانون که به گفته خانم مولاوردی مصوب سال ۵۱ - ۵۲ است زنان برای خروج از کشور نیازمند اجازه شوهر هستند و... عضو فراکسیون رهروان ولایت مجلس می گوید: "من عرض کردم اگر انشالله روحیه اقتدارگرایی همکاران اجازه دهد خلا قانونی در خصوص حل مشکل این خانم و امثال این خانم را در هزاره سوم که عدالت ایجاد می کند یکسو و یکجانبه فقط به شوهر  نگاه نکنیم و این حق را برای همه آحاد ملت، خانم ها و آقایان بدهیم. خلا قانونی در رفع اصل مشکل را عرض کردم. استنباط من این است که در هزاره سوم این منسوخ شده و افکار عمومی از ما طالب این است که این حق را به این خانم و امثال او بدهیم. این حق مسلم بانوان است. من نمی گویم صد در صد مورد اقبال نمایندگان مجلس قرار می گیرد اما طرح موضوع، یک پیش نیاز است و باعث می شود در کانون توجه همه صاحب منصبان قرار بگیرد". او می افزاید احتمال این هم است که "دولت خودش وارد عمل شود و با اهرم های مختلف این حق را در اختیار بانوان قرار دهد". شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهور اعلام کرده است که بیش از ۱۰۴۰ ایمیل در این خصوص دریافت کرده‌ که به موضوع عدم امکان خروج زنان از کشور بدون اجازه همسر به عناوین مختلف اعتراض می‌کند. او با اشاره به ماده ۱۸ قانون گذرنامه به خبرگزاری ایسنا گفته است":در این ماده قانونی که مصوب سال‌های ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ است، آمده که زنان برای خروج از کشور نیازمند اجازه همسر هستند. تا زمانی که این قانون اصلاح نشود به دنبال استثناها خواهیم گشت تا حداقل زنان علمی و ورزشکاران بتوانند به کنفرانس‌ها و میادین بین‌المللی بروند." وی پیش بینی کرده که به زودی این قانون اصلاح شود و گفته: "بانوان امروز و خانواده و جامعه امروزی متحول شده است و به هیچ عنوان قابل مقایسه با سال ۱۳۵۲ نیست." همزمان نامه ای با بیش از یازده هزار امضا خطاب به الهام امین زاده، معاون حقوقی رئیس جمهوری اسلامی منتشر شده که در آن امضاکنندگان با اشاره به محرومیت نیلوفر اردلان از امین زاده خواسته اند "با توجه به مسئولیت خود به عنوان معاون حقوقی ریاست جمهوری، برای لغو نیاز به اذن شوهر برای خروج زنان از کشور در ماده ۱۸ و۱۹ قانون گذرنامه که آنان را در زمره افراد صغیر و محجور قرار داده است، تلاش کنید تا قانون، زمینه ساز نقض اصل برابری زنان و مردان مندرج در قانون اساسی، نباشد". نیلوفر اردلان در مصاحبه با نشریه چلچراغ اعلام کرده است که همسرش در ازای پاسپورت و دادن اجازه  خروج از کشور و همراهی با تیم ملی از او "چیزهای دیگری" میخواسته: "سر بازی های گوانگ جو آقای توتونچی به من گفت ثابت کن زندگی را دوست داری و مهرت را ببخش. من هم مهرم را بخشیدم. حالا سر بازی های آسیایی مالزی ایشان از من بهای دیگری خواست. ایشان به من گفت بقیه بهای یک زن را ببخش تا من پاسپورت را به تو بدهم. نفقه و اجرت المثلی که به زن تعلق می گیرد و من احساس کردم که دیگر به عنوان یک زن در معرض توهین قرار گرفته ام. یک روزی این ماجرا و فوتبال برای من تمام می شود یا همین امروز تمام می شود. حداقل حقم را به عنوان یک زن بگیرم." مهدی توتونچی، همسر نیلوفر اردلان که از خبرنگاران و مجریان ورزشی صدا و سیمای جمهوری اسلامی است پیشتر در تماس روز گفته بود که به خاطر فرزندش با سفر همسرش مخالفت کرده و او به این دلیل که فرزندش در روز اول مدرسه به حضور مادرش نیاز دارد حاضر به اعلام رضایت برای تمدید پاسپورت همسر ورزشکارش نشده است. پیش از این فائزه هاشمی، نماینده سابق مجلس و رئیس و موسس فدراسیون اسلامی ورزش زنان در مصاحبه با روز با تبعیض آمیز خواندن قانون مربوط به محدودیت زنان برای خروج از کشور گفته بود: "قوانینی که اجازه می دهد مرد به تنهایی و برای زن تصمیم بگیرد کاملا ضد زن و حتی مغایر اسلام است و باید تغییر یابند." براساس بند ۳ ماده ۱۸ قانون گذرنامه صدور گذرنامه برای زنان شوهردار منوط به موافقت کتبی شوهر است و براساس ماده ۱۹ این قانون مرد می تواند حتی بعد از اعلام رضایت و صدور گذرنامه برای زن، با مراجعه به اداره گذرنامه جلوی سفر و خروج زن از کشور را گرفته و او را ممنوع الخروج کند. فائزه هاشمی سپس به شروط ضمن عقد اشاره کرده و آن را تنها یک مسکن و نه راه حل دانسته بود. شروط ضمن عقد براساس ماده ۱۱۱۹ قانون مدنی به عنوان ابزاری قانونی برای زنان در جهت رسیدن به برخی حقوق خود عنوان می شود. یکی از مسائلی که در این شروط وجود دارد گرفتن حق اختیار خروج از کشور توسط زن است. مهدی توتونچی به روز گفته بود که نیلوفر اردلان موقع ازدواج این شروط را از او مطالبه نکرده. اما به گفته فائزه هاشمی "شروط ضمن عقد مطلق نیست یعنی اگر مرد موافق باشد امضا می کند یعنی مثل قانون نیست که حتما اجرا شود. یک اختیاری است که به مرد داده شده که اگر بخواهد امضا می کند و نخواهد هم که هیچ. ان هم باز این مرد است که برای زن تصمیم می گیرد که این شروط را امضا بکند یا نکند و آن چیزی که حق و حقوق زن است را به او بدهد یا ندهد. یعنی خود شروط ضمن عقد هم هرچند به نظر من خوب است اما اگر ماهیت و فلسفه اش را نگاه کنید باز می بینید که تقویت حقوق تبعیض آمیز برای مرد است و آن قدرت مطلقی که برای مرد در زندگی زناشویی داده شده. این هم درست نیست قانون باید برابر باشد، زن و مرد برابر هستند و ارزش ترین با تقواترین است نه مرد".

    

More Recent Articles

roozonline.com: Latest News

You Might Like


Email subscriptions powered by FeedBlitz, LLC, 365 Boston Post Rd, Suite 123, Sudbury, MA 01776, USA.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر