بسیاری از مردم هدف ایستادگی خمینی را در برابر رژیم شاه همان هدف خویش پنداشتند. مقاومت او اما نه برای تحقق وعدههای دروغین، بلکه برای برپایی «حکومت اسلامی» بود! پس از برپایی این حکومت و نشستن «ولایت مطلقه فقیه» بر مسند قدرت نه تنها از مدعیان یک حکومت «بهتر» از رژیم شاه نشانی باقی نماند، بلکه بسیاری از آنها تمام توان خود را به کار گرفتند تا به «اصلاح» رژیمی بپردازند که به اعتراف دوست و دشمن هزار بار بدتر از رژیم شاه بود!
شور و شوق و ذوقزدگی و ارزیابیها و تحلیلهای شتابزده از«بهار عربی» به آرامی جای خود را به تأمل و نگرانی میدهد. در چنین تغییراتی، همه نیروها، ارتجاعی و مترقی، مدنی و نظامی، نه الزاما در مفهوم سیاسی، بلکه در معنای فیزیکی، آزاد میشوند و هر یک بنا بر سرشت خویش، تلاش میکند تا به مهار نیروهای دیگر بپردازد. ایستادگی در ابعاد دیگری ادامه مییابد.
دو نوع ایستادگی
شاید ایرانیان یکی از ملتهای نادر باشند که در این زمینه تجربهای تقریبا بیهمتا دارند. به این معنی که در دوران معاصر، نوعی ایستادگی را تجربه کردهاند که بارها به آنها ثابت کرد پیش از پیوستن به یک «جنبش» باید نخست هدف آن را دانست. صرفِ مقاومت و ایستادگی به خودی خود نه مثبت است و نه منفی. هدف از ایستادگی است که سرشت آن را تعریف میکند.
هنگامی که جان لاک، نظریهپرداز انگلیسی در قرن هفدهم در کتابی به نام «دو مقاله درباره دولت» برای نخستین بار موضوع «مقاومت مردم» را به مثابه یک «حق» مطرح کرد که باید از سوی حکومت به رسمیت شناخته شده و در قانون تأمین و تضمین گردد، فراموش نکرد که بر طرفی که این مقاومت قرار است در برابر ان انجام گیرد، تأکید کند: حکومت مطلقه! اما نه هر حکومت مطلقهای! جان لاک که در مکتب توماس هابس پرورده شده بود، مانند وی معتقد بود در حکومت مطلقهای که برای «خیر همگانی» و منافع مردم تلاش نکند، باید به بازنگری پرداخت چرا که انتظار از «مطلقه» بودن حکومت تنها برای این است که با قدرت مطلقی که در اختیارش قرار گرفته به مردم خدمت کند.
بازنگری توماس هابس در حکومت مطلقهای که سر از خدمت مردم بپیچد تا آنجا پیش رفت که اعلام کرد مردم باید بتوانند حاکم «بد» را خلع کنند و به همین دلیل مجبور شد انگلستان را ترک کند و پس از آنکه خشم حاکمان از این گستاخی فرو خوابید، توانست به کشورش بازگردد. جان لاک اما پا را از این فراتر گذاشت و خواهان به رسمیت شناختن حق مقاومت مردم نه در برابر «حاکم بد» بلکه علیه «حکومت مطلقه» شد. او در واقعیت میدید که خدمت به مردم و حفظ خیر همگانی با حکومت مطلقهای که تا آن زمان رایج بود، عملی نیست به ویژه آنکه مفهوم آزادی در دوران مدرن میرفت تا بندهای خود را از قید تعاریف باستانی، سنتی، مبهم، تخیلی و آرمانی بگسلد و یک تجسم عینی در زندگی واقعی و در ساختار سیاسی و حقوقی جامعه بیابد.
طرح حق قانونی مقاومت و ایستادگی در برابر حکومت، یکی از نخستین گامهای نظری برای ریختن مفهوم آزادی در قالب حقوقی بود. همان آزادی بی قانونی که بنا به فلسفه سیاسی، انسانها آن را از خود سلب کرده و به دستگاهی به نام حکومت تفویض کردند تا امنیت و عدالت و رفاه آنها را تأمین کند. و حالا وقتی حکومت به جای انجام وظیفه، آزادیهای طبیعی و اولیه آنان را نیز از ایشان دریغ میدارد، حق دارند آن حکومت را تغییر دهند. سلطه حکومت مطلقه اما، بدون نقش بی چون چرای دستگاه عریض و طویل دین و روحانیت که محتوای فکری استبداد را تأمین میکرد، امکان نداشت و هرگاه بنا به شرایط و زمان، استبداد سیاسی قصد تغییر و تحولی میداشت، این استبداد مذهبی بود که به شدت در برابر آن مقاومت و ایستادگی میکرد. حق مقاومت مردم به این دلیل ضروری شد که مقاومت استبداد مذهبی، همان گونه که تاریخ اروپا نشان داد، یک بار برای همیشه در هم شکسته شود.
ایستادگی از نجف و نه پاریس
ایران چه در سدههای دور و چه در دوران معاصر روندی مشابه را تجربه کرده است. مشکل اما در اینجاست که مقاومت مردم هر بار به دلیل شرایط اجتماعی و فرهنگی، اتفاقا مورد سوء استفاده همان نیرویی قرار میگرفت که میبایست در هم شکسته میشد! این است که تعریف هدف ایستادگی و مقاومت در برابر آنچه جامعه با آن مخالفت میورزد، اهمیتی تعیین کننده مییابد.
بیایید نگاهی کوتاه به چگونگی پیشرفت انقلاب اسلامی در ایران بیندازیم. دلایل و شرایط داخلی و خارجی به کنار. زمانی را در نظر بگیریم که مردم به خیابانها آمده و خواهان رفتن شاه و آمدن خمینی هستند. این مردم میگویند که حکومت شاه «بد» و «دیکتاتور» است، آزادی نیست، فساد هست، فقر و بی عدالتی هست و غیره. پس ظاهرا چون حکومت «خوب» و «غیردیکتاتور» میخواهند و به دنبال آزادی و عدالت و نابودی فقر و فساد هستند، انقلاب میکنند. خمینی هم عین همینها و حتا فراتر از اینها، از جمله آزادی «مارکسیستها» و مجانی شدن آب و برق را نیز از زیر درخت سیب در حومه پاریس وعده میدهد. چه کسی میتواند با این همه وعدههای شیرین مخالفت کند؟! پس بیشترین مخاطبان خمینی وعدههای وی را باور کردند. این وعدهها همانا بر پایه ایستادگی و مقاومت مردم در برابر رژیم موجود بیان میشد. بسیاری از مردم هدف مقاومت خمینی را در برابر رژیم شاه همان چیزی فرض کردند که در واقع خمینی از دهان آنها قاپیده و به خودشان تحویل داده بود!
اگر این مردم با کمی هشیاری عقربه ساعت را نه به انقلاب مشروطه بلکه دست کم به خرداد 42 باز میگرداندند، متوجه میشدند که ایستادگی خمینی در برابر رژیم شاه نه برای تحقق وعدههای دروغین در پاریس، بلکه برای برپایی همان «حکومت اسلامی» است که در نجف نوشته بود! مقاومت خمینی برای زیر پا نهادن حقوق زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی و انتقام گرفتن از اصلاحات ارضی بود، برای نابودکردن همه نهادها و مظاهر پیشرفت ایران و یا خالی کردن آنها از مفاهیم و اهداف واقعی بود. فقط کافیست به نهادهای سه قوه یعنی مجلس و دولت و دستگاه قضایی و عملکرد سی ساله آنها در رژیم کنونی نگاه کنید. ایستادگی خمینی برای بازگشت به گذشته بود.
ایستادگی مردم در برابر رژیم شاه اما برای عبور به آیندهای بهتر بود. و دریغا که جز اندکی، بقیه همگی با خمینی همکاری و همدستی کردند بدون آنکه بدانند کسی که باید در برابرش مقاومت میشد، نه رژیم شاه که پلهای عبور به آن آینده را فراهم آورده بود، بلکه خمینی و تفکرش بود که نخست قصد احیای استبداد مذهبی در کنار نهاد پادشاهی و به دست آوردن امتیازهای از دست رفته را داشت و وقتی زمینه تحقق یک رؤیای تصورناپذیر را فراهم دید، بساط خلافت شیعه را برپا داشت!
ایستادگی برای آزادیِ انتخاب
پس از آنکه خمینی در ایران مستقر شد، حالا اگر نگوییم اعدامهای پشت بام مدرسه رفاه، ولی زمزمه حجاب اجباری میبایست نخستین زنگ خطر را برای کسانی که به دنبال یک حکومت بهتر از حکومت شاه بودند، به صدا در میآورد. ولی نیاورد! همدستان خمینی زنان و مردانی را که نخستین تظاهرات علیه رژیم جدید را در 17 اسفند 57 بر پا داشتند و شعار دادند: «ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم!» وابسته به دشمن و ضدانقلابهایی نامیدند که چوب لای چرخ انقلاب میگذارند!
بعد در 12 فروردین، رفراندوم «جمهوری اسلامی، آری یا نه؟» باید به کسانی که به دنبال حکومتی «بهتر» از رژیم شاه بودند، هشدار میداد. ولی نداد! به غیر از اندکی، همگی با افتخار اعلام کردند به جمهوری اسلامی رأی خواهند داد. آنها باز هم مخالفان را ضد انقلابهایی نامیدند که چوب لای چرخ انقلاب میگذارند. بزرگترین و مهمترین زنگ خطر را اما قانون اساسی جمهوری اسلامی باید در گوش کسانی که حکومتی «بهتر» از حکومت شاه میخواستند به صدا در میآورد. ولی باز هم نیاورد! و هنگامی که ده سال بعد کمی پیش از مرگ خمینی نوبت به تغییر قانون اساسی و نشاندن «ولایت مطلقه فقیه» به جای «ولایت فقیه» رسید، نه تنها دیگر از مدعیان حکومت «بهتر» از رژیم شاه نشانی باقی نمانده بود که بتوانند به چیزی واکنش دهند بلکه بسیاری از آنها، پس از یک دوره اغماء، هوش و گوش خود را با قدرت تمام به کار گرفتند تا به «اصلاح» رژیمی بپردازند که به اعتراف دوست و دشمن هزار بار بدتر از رژیم شاه بوده و هست! آنها در پی حکومتی «بهتر» از رژیم شاه به این نقطه نازل و غمانگیز رسیده بودند که امید به اصلاح تبهکارترین حکومت تاریخ ایران ببندند!
این است که برای ایستادگی و پیوستن به یک جنبش پیشاپیش باید هدف آن را دانست تا نیروی خود را در اختیار جریانهایی قرار نداد که برای بازگشت به گذشته میکوشند. باید مدعیان سیاست را وا داشت به صراحت از اهداف و برنامه خود سخن بگویند و زبان زرگری و دوپهلوگویی را که نه سیخ بسوزد و نه کباب و یا هم خدا را داشته باشند و هم خرما را یک بار برای همیشه کنار بگذارند. امروز دیگر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر تعریف نشده نیستند. در چهارچوب منافع ملی ایران، خواستهای مشخصی مانند تمامیت ارضی و جدایی دین و دولت میتواند بستر ایستادگی و جنبشی را فراهم آورد که تلاش برای تأمین و تضمین حقوق بشر و حق آزادیِ انتخاب، اهداف بنیادین آن را تشکیل میدهد. نیروهای سیاسی ایران، اعم از قانونی و غیرقانونی، حتا اگر امروز هم هنوز نخواهند به صراحت از هدف اعتراض و ایستادگی خود در برابر رژیم کنونی سخن بگویند، دیر یا زود مجبور به این کار خواهند شد چرا که نه سرنوشت جامعه که به هر حال راه خود را میپیماید، بلکه حال و آینده خودشان به تعریفِ روشنِ این هدف بستگی دارد!
کیهان لندن
>> "FarsiNews" via lissnup in Google Reader http://chrr.biz/spip.php?article16883
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر